کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصر
/mesr/
معنی
۱. مرز و سرحد بین دو زمین.
۲. ناحیه.
۳. شهر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پافشاریکننده، پررو، سمج، اصرارکننده
دیکشنری
adamant, determined, Egypt, emphatic, importunate, inflexible, insistent, persistent, pertinacious, pushy, religious, tenacious, urgent
-
جستوجوی دقیق
-
مصر
واژگان مترادف و متضاد
پافشاریکننده، پررو، سمج، اصرارکننده
-
مصر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع شونده میان دو چیز، حد میان دو چیز. 2 - شهر. ج . امصار.
-
مصر
فرهنگ فارسی معین
(مُ صِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار کننده .
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م َ ] (ع مص ) به سر سه انگشت دوشیدن ناقه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به سرانگشتان دوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به سبابه و ابهام دوشیدن ماده شتر را. || دوشیدن آنچه در پستان بود از شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جم...
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م ِ ] (اِخ ) نام قسمت قدیم پایتخت مصرکه پس از احداث قاهره ٔ معزیه در 358 هَ . ق . توسط جوهر سردار المعزلدین اﷲ در شمال یا شمال شرقی آن ، به شهر جدید یعنی قاهره پیوسته شد و اینک به مجموعه ٔ شهر قدیم و جدید قاهره گفته می شود. خرابه های ممفیس ، پ...
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م ِ ] (ع اِ) پرده و حاجز میان دو چیز. || حد میان دو چیز. (غیاث ). حد میان دو زمین . ج ، مصور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حد. ج ، مصور. (مهذب الاسماء). || آوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گل سرخ . (منتهی الارب )...
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م ِ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق وی بعضی حدود شام است و بعضی بیابان مصر، و جنوب وی حدود نوبه است و مغرب وی بعضی از حدود مغرب است و بعضی بیابان است که آن را الواحات خوانند و شمال وی دریای روم است و این توانگرترین ناحیتی است اندر مسلمانی و اندر وی شه...
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م ُ ص ِرر ] (ع ص ) عزیمت کننده بر کار و ثبات و دوام ورزنده بر آن . (از منتهی الارب ). آنکه عزیمت کاری می کند و ثبات و دوام می ورزد بر آن کار. ایستادگی کننده درکار. (ناظم الاطباء). بر کاری استاده شونده . (غیاث ). مِلْحاح . ابرام کننده . (یادداش...
-
مصر
دیکشنری عربی به فارسی
کشور مصر , مصر , پافشار , پاپي
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: امصار و مصور] [قدیمی] mesr ۱. مرز و سرحد بین دو زمین.۲. ناحیه.۳. شهر.
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مصرّ] moser[r] کسی که در امری اصرار و پافشاری کند؛ اصرارکننده.
-
مصر
دیکشنری فارسی به عربی
ضغط , غير ثابت , مصر , ملح
-
واژههای مشابه
-
مِصْرَ
فرهنگ واژگان قرآن
مصر- شهر(در عبارت " ﭐهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلْتُمْ ")
-
مصر شدن
واژگان مترادف و متضاد
اصرارورزیدن، پافشاری کردن، سماجت به خرج دادن