کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصداق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصداق
/mesdāq/
معنی
کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد؛ گواه؛ گواهی؛ دلیل راستی سخن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مورد
۲. شاهد، گواه، مثال ≠ مفهوم
دیکشنری
confirmation, instance, proof
-
جستوجوی دقیق
-
مصداق
واژگان مترادف و متضاد
۱. مورد ۲. شاهد، گواه، مثال ≠ مفهوم
-
referent, reference 3
مصداق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] پدیدهای در جهان خارج اعم از شیء، وضعیت، رویداد و مانند آن که عبارت زبانی به آن اشاره دارد
-
مصداق
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد.
-
مصداق
لغتنامه دهخدا
مصداق . [ م ِ ] (ع اِ) آلت صدق چیزی . (ناظم الاطباء). آلة صدق . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه . (یادداشت مؤلف ). || گواه . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). حجت . آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راس...
-
مصداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mesdāq کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد؛ گواه؛ گواهی؛ دلیل راستی سخن.
-
جستوجو در متن
-
ماصدق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ماصدقَ (= آنچه راست آید؛ آنچه محقق گردد)] [قدیمی] māsadaq مصداق.
-
مصادیق
لغتنامه دهخدا
مصادیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِصداق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مصداق شود.
-
restriction of meaning, specialization, narrowing
تخصیص معنایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فرایند محدود شدن معنی واژه به یک یا چند مصداق آن
-
referring expression
عبارت ارجاعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] اسم یا گروهی اسمی که مصداق آن برای مخاطب قابل تشخیص است
-
مصادیق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصداق .
-
مدلول
واژگان مترادف و متضاد
فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق ≠ دال، صورت
-
determiner
تخصیصگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واحدی دستوری که مصداقهای بالقوۀ گروه اسمی را محدود میکند
-
antitypes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
antitypes، نمونه یا مصداق چیزی، پادگونه، نوع متقابل
-
antitype
دیکشنری انگلیسی به فارسی
antitype، نمونه یا مصداق چیزی، پادگونه، نوع متقابل