کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصاف دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصاف دادن
معنی
(مَ فّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جنگیدن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
encounter, fight, wages
-
جستوجوی دقیق
-
مصاف دادن
فرهنگ فارسی معین
(مَ فّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جنگیدن .
-
مصاف دادن
دیکشنری فارسی به عربی
عارض
-
واژههای مشابه
-
مصاف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جنگیدن، محاربه کردن، نبرد کردن ۲. صفآرایی کردن
-
هم مصاف
لغتنامه دهخدا
هم مصاف . [ هََ م َ صاف ف / م َ ] (ص مرکب )هم نبرد. دو تن که با یکدیگر مصاف دهند : آخرش هم مصاف بشکستم که سلاحی به جز مجاز نداشت . خاقانی .سکندر وگر خود بود کوه قاف که باشد که من باشمش هم مصاف ؟نظامی .
-
مصاف آرای
لغتنامه دهخدا
مصاف آرای . [ م َ ] (نف مرکب ) مصاف آرا. آراینده ٔ رزمگاه . ترتیب دهنده ٔ جنگ و جنگ جای . که ترتیب صفوف لشکریان و بقیه ٔ سپاهیان کند. || آنکه با دلاوری و فنون جنگی مایه ٔ آرایش میدان جنگ باشد. که به هنر و دلیری زیب و زینت میدان جنگ باشد. جنگی : هرچه ...
-
مصاف آزموده
لغتنامه دهخدا
مصاف آزموده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزمایش شده در نبرد و جدال . (ناظم الاطباء). که سختی و فنون جنگ دیده باشد. مجرب در جنگ و نبرد. جنگ دیده و نبردآزموده : نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است چنانکه مسأله ٔ شرع پیش دانشمند.(گلستان ).
-
مصاف دار
لغتنامه دهخدا
مصاف دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مصاف دارنده . اداره کننده ٔ مصاف . که مدار جنگ مصاف بر آزمودگی و تدبیر و فرمان او باشد. جنگی . مبارز : هر یک به گاه حمله چو صرصر مصاف دارمر حمله را چو سد سکندر مصاف در. سوزنی .کس نی سوار دید که باشد مصاف دار؟وز نی ستور دی...
-
مصاف در
لغتنامه دهخدا
مصاف در. [ م َ دَ ] (نف مرکب ) که صف لشکر در میدان جنگ بشکند. مصاف شکن . صف شکن . صفدر : هر یک به گاه حمله چو صرصر مصاف دارمر حمله را چو سد سکندر مصاف در. سوزنی .و رجوع به مصاف شکن شود.
-
مصاف شکن
لغتنامه دهخدا
مصاف شکن . [ م َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) صف شکن . نبردشکن . صف در. که در میدان جنگ لشکر مخالف را بشکند. غالب در جنگ : معز دین هدی خسرو مصاف شکن خدایگان جهان سنجر ملوک شکار. امیرمعزی .و رجوع به مصاف در و مصاف شود.
-
جستوجو در متن
-
عارض
دیکشنری عربی به فارسی
در افتادن , ضديت کردن , مخالفت کردن , مصاف دادن
-
لثم
لغتنامه دهخدا
لثم . [ ل َ ] (ع مص )کوفتن و شکستن شتر سنگ را به سپل . || شکستن و خون آلود کردن سنگ سپل شتر را. || به مشت زدن بر بینی . التثام . (منتهی الارب ). || بوسه دادن : روز مصاف را شب زفاف پندارندو زخم رماح را لثم ملاح شناسند. (جهانگشای جوینی ).
-
بی فرهنگ
لغتنامه دهخدا
بی فرهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرهنگ ) ناپرهیخته . بی عقل و بی تمیز. (ناظم الاطباء) : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .|| بی ادب . (یادداشت مؤلف ) : چه گرد بر گرد خرگاه طواف کردن وبا سرپوشیدگان درگا...
-
جواب گفتن
لغتنامه دهخدا
جواب گفتن . [ ج َگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پاسخ دادن . استجابت : طبایع را چو دانستی سوءالم را جوابی گوچرا ضدان یکدیگر مراد از یکدگر دارد؟ ناصرخسرو.یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا اسباب شادی یاد ده . مولوی .جوابم گوی جان من بهر تلخی که میخواهی که دشنام از ...