کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصادمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصادمه
/mosādeme/
معنی
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن؛ به هم صدمه زدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصادمه
لغتنامه دهخدا
مصادمه . [ م ُ دَ / دِ م َ / م ِ ] (از ع ، اِمص ) مصادمت . (ناظم الاطباء). کوس . بر هم زدن . (یادداشت مؤلف ). || مدافعه . مزاحمت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصادمت در همه ٔ معانی شود.
-
مصادمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصادَمة] [قدیمی] mosādeme به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن؛ به هم صدمه زدن.
-
واژههای مشابه
-
مصادمة
لغتنامه دهخدا
مصادمة. [ م ُ دَ م َ ] (ع مص ) همدیگر کوفتن و بر هم زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر به هم واکوفتن . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). به یکدیگر واکوفتن . (المصادر زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
مصادمات
لغتنامه دهخدا
مصادمات . [ م ُ دَ ] (ع اِ)ج ِ مصادمة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مصادمة شود.
-
مصادمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ یا دِ مَ) [ ع . مصادمة ] (اِمص .) برخورد، تصادم .
-
واکوفتن
لغتنامه دهخدا
واکوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازکوفتن . (ناظم الاطباء).- با هم واکوفتن ؛ به روی یکدیگر کوفتن . (ناظم الاطباء).- به هم واکوفتن ؛ مصادمة. اصطفاق . تصادم . اضطراب . (از زوزنی ).
-
مصادمت
لغتنامه دهخدا
مصادمت . [ م ُ دَ / دِ م َ ] (از ع ، اِمص ) مصادمة. صدمه و آسیب رسانی به یکدیگر. || به هم زدگی . تصادم . برخورد. کوفتگی . || هجوم مبارزان . (از ناظم الاطباء). با یکدیگر برخورد کردن . به هم صدمه زدن .
-
قارع
لغتنامه دهخدا
قارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قرع . کوبنده . کوبنده ٔ در. || فال زننده به قرعه . قرعه کشنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی که موی سر او به علتی ریخته باشد. || قبول کننده ٔ مشورت . || کسی که بازایستد از آنچه فرمایند. (آنندراج ). || مقابل مقرو...
-
مدافعة
لغتنامه دهخدا
مدافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مماطله نمودن . (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || از کسی دفعکردن . (ت...
-
اژدهاک
لغتنامه دهخدا
اژدهاک . [ اَ ژِ دَ / اَ دَ ] (اِخ ) ضحاک .(جهانگیری ). ضحاک ماران . (برهان ). ازدهاک . آژی دهاک .اَزی دهاک . ازدهاق (معرّب ). طبری گوید: بیوراسب ، و هو الازدهاق و العرب تسمیه الضحاک فتجعل الحرف الذی بین السین و الزای فی الفارسیة ضاداً و الهاء حأاً ...
-
استیاژ
لغتنامه دهخدا
استیاژ. [ اَ ] (اِخ ) آستیاژ. استیاگس . تلفظ یونانی ایشتوویگو نام آخرین پادشاه مادی . اسم این پادشاه را هرودت «آستیاگس » نوشته و کتزیاس «آستی کاس ». راجع به اسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده ، پنج ازهرودوت و سه از کتزیاس . در سه جدول از هشت جدول ...
-
بازو
لغتنامه دهخدا
بازو. (اِ) قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است ، در اوستا بازو ، درسانسکریت با هو «بارتولمه 956» در گیللی بازوء ، یرنی و نطنزی بازو «ک ، 1 ص 338»، دزفولی و شوشتری بویی . (حاشیه ٔ فرهنگ برهان قاطع چ معین ). قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بو...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....