کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصاب
/mosāb/
معنی
۱. مصیبتزده؛ سختیدیده.
۲. راستودرست.
۳. بههدفرسیده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصاب
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مصیبت زده . 2 - راست و درست به هدف رسیده . 3 - صواب داشته شده .
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م َ صاب ب ] (ع اِ) ج ِ مصب ، موضع ریختن آب . (یادداشت مؤلف ). محل . مورد. موضع: او به قلت عقل ... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق . (تاریخ جهانگشای جوینی ). هر سال حملی ... به کعبه ٔ معظم ... فرستادی تا بر اشراف حرمین ...
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م ُ ] (ع ص ) مصیبت رسیده و دل شکسته و غمناک و آزرده و شوریده . (ناظم الاطباء). مصیبت زده و رنج رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بلا و شدت رسیده . (از اقرب الموارد). رنج دیده . آفت رسیده ، و در حدیث است : من عزی مصاباً فله اجره . عزادار. به مر...
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م ُ ] (ع مص ) اصابت . (از اقرب الموارد). مصابة. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اصابت شود.
-
مصاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosāb ۱. مصیبتزده؛ سختیدیده.۲. راستودرست.۳. بههدفرسیده.
-
مصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مصابّ، جمعِ مَصَبّ] [قدیمی] masāb[b] = مصب
-
واژههای مشابه
-
مصأب
لغتنامه دهخدا
مصأب . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) نیک سیراب و پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سیراب و پرشده از آب . (ناظم الاطباء).
-
مصاب بالصرع
دیکشنری عربی به فارسی
صرعي , حمله اي , غشي , مبتلا به مرض صرع
-
مصاب بالدوخة
دیکشنری عربی به فارسی
گيج , دچار دوران سر , گيج شدن
-
مصاب بالربو
دیکشنری عربی به فارسی
تنگ نفس , دچار تنگي نفس , اسمي
-
مصاب بداء الجذام
دیکشنری عربی به فارسی
خوره , جذامي , مبتلا به جذام
-
مصاب بداء السرقة
دیکشنری عربی به فارسی
عاشق سرقت , علا قمند به دزدي
-
مصاب بمرض عصبي
دیکشنری عربی به فارسی
ادم عصباني , دچار اختلا ل عصبي , عصبي , نژند