کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشیر
/mošir/
معنی
۱. اشارهکننده.
۲. مشورتکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رایزن، مستشار، مشاور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشیر
واژگان مترادف و متضاد
رایزن، مستشار، مشاور
-
مشیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: mošir) (عربی) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند ، مشورت کننده ، رای زننده .
-
مشیر
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده ، تدبیرکننده .
-
مشیر
لغتنامه دهخدا
مشیر. [ م ُ ] (ع ص ) صاحب مشورت و مشورت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مشورت کننده و تدبیرکننده و وزیر و صاحب مشورت . (ناظم الاطباء). اسم فاعل است بمعنی مشورت کننده ، و در اصطلاح ارباب سیاست فوق وزیر است . (از محیطالمحیط) : هشیاردر مشاورت شه بود از آنک ...
-
مشیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mošir ۱. اشارهکننده.۲. مشورتکننده.
-
جستوجو در متن
-
مستشار
واژگان مترادف و متضاد
۱. رایزن، مشاور، مشیر ۲. کارشناس (خارجی)
-
مشاور
واژگان مترادف و متضاد
۱. رایزن، مستشار، مشار، مشیر ۲. پیشکار
-
اهل دیوان
لغتنامه دهخدا
اهل دیوان . [ اَ ل ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشیر دولت و وزیر سلطنت . (آنندراج ). دیوانی . مستخدم دیوان . کسی که در دستگاه دولت وظیفه ای دارد.
-
مشیرة
لغتنامه دهخدا
مشیرة. [ م ُ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مشیر. (یادداشت مؤلف ). || انگشت سبابه . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). انگشت شهادت . سبابه . مسبحه . انگشت میان شصت و میانین . (یادداشت مؤلف ).
-
معان
لغتنامه دهخدا
معان . [ م ُ ] (ع ص ) اعانت کرده شده و یاری شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشارسپهر و اقبال باد، ترا معین و معان . مسعودسعد.و رجوع به اعانة شود.
-
یال بند
لغتنامه دهخدا
یال بند. [ ب َ ] (ص مرکب ) این ترکیب در لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ، ذیل ترکیبات خودنما، خودسر، خودرای ، خودرو آمده است ، چنین : مردم یال بند و بی پروا و بی مشیر و بی استاد بارآمده . اما محتمل است این ترکیب صفتی و به عبارت بهتر مترادفی باشد کولی و لول...
-
اتقیاء
لغتنامه دهخدا
اتقیاء. [ اَت ْ] (ع ص ، اِ) ج ِ تقی ّ. پرهیزکاران . ترس کاران : عالم عادل مؤید مظفّر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقراء ملاذالغرباء مربی الفضلاء محب الاتقیاء افتخار آل پارس فخرالدوله ... (گلستان ).
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو.پیشروم عقل بود تا به جه...
-
غباوت
لغتنامه دهخدا
غباوت . [ غ َ وَ ] (ع مص ، اِمص ) کندذهنی . (غیاث ) (آنندراج ). درنایافتن و ابله شدن . (تاج المصادر زوزنی ). گول گردیدن . نه دریافتن از چیزی . گولی . (منتهی الارب ). احمقی . سَفَة. غافلی . عدم فطانت . کندفهمی . نادانی . بلاهت . بلادت : وزیر چون پادشا...