کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشیدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشیدة
لغتنامه دهخدا
مشیدة. [ م ُ ش َی ْ ی َ دَ ] (ع ص ) استوار بلندبرآورده . (ترجمان القرآن ص 88). مؤنث مشید: بروج مشیدة. (از منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). افراخته . مرتفع. استوار و محکم . قوله تعالی : فی بروج مشیدة . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مُّشَيَّدَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
مرتفع و استوارشده (بروج مشيدة یعنی برجهاي سخت بنيان . مشيدة از تشييد به معني رفع و بلندي است که اصل آن از " شيد " که به معني گچ است ،ميباشد چون به وسيله گچ بناها مرتفع و زينت داده ميشوند. بروج مشيدة معنايش بناهاي محکم و بلندي است که در چهار کنج ...
-
جستوجو در متن
-
بُرُوجٍ
فرهنگ واژگان قرآن
برجها -بناهاي استوار وريشه دار-صورتهاي فلکي (کلمه بروج جمع بُرج و برج به معناي آن بنائي است که در چهار گوشه ی قلعهها بنا ميکنند و بنيان آن را محکم ميکنند تا بتوانند در آن برجها دشمن را دفع کنند و اصل معناي اين کلمه ظهور است چون برج هم از راه دور ظا...
-
مشید
لغتنامه دهخدا
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] (ع ص ) به گچ و چونه محکم کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن . (ناظم الاطباء). شیداندود. (منتهی الارب ). بنایی به گچ کرده . (یادداشت مؤلف ). || برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری : المشید ل...
-
بروج
لغتنامه دهخدا
بروج . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِبُرج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برجها. || کوشکها و قلعه ها. (از آنندراج ). رجوع به برج شود : أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة. (قرآن 4 / 78)؛ هر جا باشید مرگ شمارا درمی یابد اگرچه در برجهای سخت و استوا...
-
اصحاب رس
لغتنامه دهخدا
اصحاب رس . [ اَ ب ِ رَس س ] (اِخ ) ابوالفتوح آرد: رَس ّ در لغت هر چیزی باشد کنده چون چاه و گور و معدن و جمع او رساس بود. قال سبقت الی فرط باهل سایله یحفرن الرساسا. ابوعبیدة گفت : رس هر آن چاهی باشد که بسنگ برآورده باشند. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج ...
-
حصار
لغتنامه دهخدا
حصار. [ ح ِ ] (ع اِ) انباخون . (فرهنگ اسدی ). حصن . دژ. باره . باره ٔ دژ. دز. قلعة. قلعت . معقل . سور. (دهار). بارو : چو شمع از در دژ بیفروخت گفت که گشتیم با بخت بیدار جفت ...بچنگ وی آمدحصار و بنه یکی مایه ور مردم یک تنه ...یکی تخت پیروزه اندر حصاربآ...
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (اِخ ) ابوالفضل منجم . صاحب نامه ٔ دانشوران آرد: وی از اکابر منجمین و حکماو از اعاظم متبحرین و فضلاست . مولد و منشای وی بغداداست در همان دیار بکسب فضائل و کمالات پرداخت و رهسپار طریق علوم متعلقه بنجوم گردید تا خود را بسر منزل مقصود رسا...
-
باکو
لغتنامه دهخدا
باکو. (اِخ ) (شهر...) به واو مجهول شهری است قریب شیروان . (غیاث اللغات ). نام شهری است بشمال ایران . (آنندراج ). شهری است به عجم . (منتهی الارب ). باکوبه . باکویه . باکی . (در تلفظ ترکان ). نام بندری در ساحل غربی دریای خزر که 237000 تن جمعیت دارد. با...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...