کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک پخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مشک در
لغتنامه دهخدا
مشک در. [ م َ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جانوری است که مشک و خیک آب را پاره و سوراخ کند. (برهان ) (آنندراج ). جانوری که مشک آب را سوراخ کرده پاره میکند. (ناظم الاطباء).
-
مشک رنگ
لغتنامه دهخدا
مشک رنگ . [ م ُ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک . (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323).چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ بدرّید پیراهن مشک رنگ . فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918).چو پیدا شد ...
-
مشک سا
لغتنامه دهخدا
مشک سا. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مانند مشک .(ناظم الاطباء). مشک سای . و رجوع به همین کلمه شود.
-
مشک سای
لغتنامه دهخدا
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزلفشان بر سمن مشکسای . فردوسی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای ....
-
مشک سایی
لغتنامه دهخدا
مشک سایی . [ م ُ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مشک سای . سائیدن مشک و عطرافشانی : کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشکسائی .فرخی .
-
مشک سنج
لغتنامه دهخدا
مشک سنج . [ م ُ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) وزن کننده و سنجنده ٔ مشک . || در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است : چو شب قفل پیروزه برزد به گنج ترازوی کافور شد مشک سنج . نظامی . || از اسمای معشوق . (آنندراج ). || زلف معشوق . (ناظم الاطباء) : به آتش بر آن شوش...
-
مشک سود
لغتنامه دهخدا
مشک سود. [ م ُ / م ِ ] (ن مف مرکب ) از اسماء معشوق است . (بهار عجم ) (آنندراج ). || مشک سنج . (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل . (از بهار عجم ) (آنندراج ). آغشته به مشک . عطرآگین . خوشبوی . عطرافشان : عالم ختن شد از قلم مشک سود ماجای ترحم...
-
مشک شم
لغتنامه دهخدا
مشک شم . [ م ُ / م ِ ش َم م ] (ص مرکب ) خوشبوی . که بوی مشک دهد : اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم .ناصرخسرو.
-
مشک طرامشیر
لغتنامه دهخدا
مشک طرامشیر. [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ نعنائیان که خودروست و آن را ریحان الارض و دیقطامون نیز گویند. مشک طرامشیع. توضیح اینکه این گیاه در حقیقت یکی از گونه های پودنه است ... مؤلف عقار این کلمه را معرب از مشک ترمشیر ایرانی دانست...
-
مشک طرامشیع
لغتنامه دهخدا
مشک طرامشیع. [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که وی را در خراسان کاکوتی گویند و بعضی فودنج گویند. حار یابس فی الثلاثه . (بحر الجواهر). مشک طرامشیر. رجوع به همین کلمه شود.
-
مشک عذار
لغتنامه دهخدا
مشک عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) که عذارش چون مشک است به بوی و رنگ : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری . فرخی .خورشیدنماینده بتی ماه جبینی کافوربناگوش مهی مشک عذاری .سنایی .
-
مشک فام
لغتنامه دهخدا
مشک فام . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است . (آنندراج ). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق . (ناظم الاطباء). به رنگ و بوی مشک : گیسو و زلف مشک فام . و رجوع به مشک شود.
-
مشک فروش
لغتنامه دهخدا
مشک فروش . [ م ُ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه مشک میفروشد. (ناظم الاطباء). فروشنده ٔ مشک . که شغلش مشک فروشی و مشک فشانی و عطرآگین ساختن است :نسترن مشکبوی ، مشک فروش آمده ست سیمش در گردن است ، مشکش در آستین . منوچهری .وآن نسترن چو مشکفروش معاینه ست در...
-
مشک فروشان
لغتنامه دهخدا
مشک فروشان . [ م ُ / م ِ ف ُ] (اِ مرکب ) معروف است . (برهان ) (آنندراج ). ج ِ مشک فروش ، یعنی فروشنده ٔ مشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ج ِ مشک فروش . (ناظم الاطباء). فروشندگان مشک : ناف شب از مشک فروشان اوست ماه نو از حلقه به گوشان اوست . نظامی (گنجی...
-
مشک فروشی
لغتنامه دهخدا
مشک فروشی . [ م ُ / م ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن مشک . عمل مشک فروش : رایگان مشک فروشی نکند هیچکسی ور کند هیچکسی زلف دوتای تو کند. منوچهری .|| خوش خلقی . مهربانی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل فروش مشک .