کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک و عنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشک و عنبر
فرهنگ گنجواژه
عطریات.
-
واژههای مشابه
-
کاکل مشک
لغتنامه دهخدا
کاکل مشک . [ ک ُ م ُ ] (ص مرکب ) زلف مشکین . (ناظم الاطباء). آنکه زلف مشکین دارد.
-
مشک ناز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mo(e)šk nāz) (در اعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسری بهرام گور در آمدند .
-
غش مشک
لغتنامه دهخدا
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند. غشامک . (از ناظم الاطباء).
-
مشک بید
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نک بیدمشک .
-
مشک سا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص فا.) 1 - آن که مشک را بساید. 2 - کنایه از: معطر.
-
مشک فام
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)به رنگ مشک ، سیاه .
-
آهوی مشک
لغتنامه دهخدا
آهوی مشک . [ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار.
-
مشک خال
لغتنامه دهخدا
مشک خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد : دگر ره پری پیکر مشک خال گشاد از لب چشمه آب زلال .نظامی .
-
مشک خوشه
لغتنامه دهخدا
مشک خوشه . [ م ُ / م ِ خو ش َ / ش ِ ] (اِمرکب ) نوعی انگور. (فرهنگ فارسی معین ) : گر اصل مشک را حکما خون نهاده اندپس چون ز مشک خوشه همی خون شود روان .عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 452).
-
مشک فروشی
لغتنامه دهخدا
مشک فروشی . [ م ُ / م ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن مشک . عمل مشک فروش : رایگان مشک فروشی نکند هیچکسی ور کند هیچکسی زلف دوتای تو کند. منوچهری .|| خوش خلقی . مهربانی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل فروش مشک .
-
مشک نقاب
لغتنامه دهخدا
مشک نقاب . [ م ُ / م ِ ن ِ ] (ص مرکب ) زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد. (ناظم الاطباء). || مشک فشان . از اسمای معشوق است . (آنندراج ) : نماز شام که در شب نقاب بست بمشک رسید نزد من آن ماه روی مشک نقاب .امیر معزی (از آنندراج ).
-
مشک افشاندن
لغتنامه دهخدا
مشک افشاندن . [ م ُ / م ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) مشک بیختن . مشک افشانی کردن . پراکندن مشک . خوشبوی ساختن . عطرافشان کردن : چنان کز خواندنش فرخ شود رای ز مشک افشاندنش خلخ شود جای . نظامی .نفسش بر هوا چو مشک افشاندرطب تر ز نخل خشک افشاند.نظامی (هفت پیکر چ...
-
مشک رومی
لغتنامه دهخدا
مشک رومی . [ م ُ / م ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مریم . (فرهنگ فارسی معین ). گل مریم . رجوع به مریم شود.