کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک فام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشک فام
/mo(e)škfām/
معنی
مشکرنگ؛ سیاه؛ به رنگ مشک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشک فام
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)به رنگ مشک ، سیاه .
-
مشک فام
لغتنامه دهخدا
مشک فام . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است . (آنندراج ). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق . (ناظم الاطباء). به رنگ و بوی مشک : گیسو و زلف مشک فام . و رجوع به مشک شود.
-
مشک فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfām مشکرنگ؛ سیاه؛ به رنگ مشک.
-
واژههای مشابه
-
کاکل مشک
لغتنامه دهخدا
کاکل مشک . [ ک ُ م ُ ] (ص مرکب ) زلف مشکین . (ناظم الاطباء). آنکه زلف مشکین دارد.
-
مشک ناز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mo(e)šk nāz) (در اعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسری بهرام گور در آمدند .
-
غداد مشک
لغتنامه دهخدا
غداد مشک . [ غ َدِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این ترکیب در ابیاتی چند از دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده ولی جامع دیوان غداد مشک را جزء لغات لاینحل و مشتبه دیوان مزبور ذکر کرده است : میارا رخت والا از غداد مشک ولا وسمه به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت...
-
غش مشک
لغتنامه دهخدا
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند. غشامک . (از ناظم الاطباء).
-
مشک بید
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نک بیدمشک .
-
مشک سا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص فا.) 1 - آن که مشک را بساید. 2 - کنایه از: معطر.
-
آهوی مشک
لغتنامه دهخدا
آهوی مشک . [ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار.
-
تخت مشک
لغتنامه دهخدا
تخت مشک . [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن در بخش سرولایت شهرستان نیشابور است که در دوهزارگزی جنوب باختری چکنه بالا قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و ابریشم بافی اس...
-
نافه ٔ مشک
لغتنامه دهخدا
نافه ٔ مشک . [ ف َ / ف ِ ی ِ م ُ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نافجه . فارةالمسک . (السامی فی الاسامی ). نافجة. (دهار). لبیخة. (منتهی الارب ). نافه : نافه ٔ مشکم که گر بندم کنی در صد حصارسوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من . خاقانی .چون نافه ٔ مشک...
-
نای مشک
لغتنامه دهخدا
نای مشک . [ م َ ] (اِ مرکب ) نی انبان . نای انبان . (از جهانگیری ). نای انبان ، و آن را نای مشکک هم میگویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). بمعنی نای انبان است ، چه انبان را مشک گفته و آن را مشکک یعنی مشک کوچک نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به ناانب...
-
مشک خال
لغتنامه دهخدا
مشک خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد : دگر ره پری پیکر مشک خال گشاد از لب چشمه آب زلال .نظامی .