کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک سار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مشک بیزان
لغتنامه دهخدا
مشک بیزان .[ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مشک بیختن .
-
مشک بیزی
لغتنامه دهخدا
مشک بیزی . [ م ُ / م ِ ] (حامص مرکب ) مشک افشانی و عطرپاشی . مشک بیختن و خوشبوی ساختن چیزی را : ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی ز نرگس برسمن سیماب ریزی .نظامی .
-
مشک پاش
لغتنامه دهخدا
مشک پاش . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک پاشنده . مشک ریز. مشک افشان . خوشبوی کننده : چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پاش اینْت فقاع شکّری . خاقانی .اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش زنجیر می گسل که خرد حلقه بر در است . خاقانی .|| از...
-
پلپل مشک
لغتنامه دهخدا
پلپل مشک . [ پ ِ پ ِ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) مشک دانه را گویند و آن دانه هائی باشد سیاه رنگ که بوی مشک دهد.
-
چاه مشک
لغتنامه دهخدا
چاه مشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 40 هزارگزی شمال قاین واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 28 تن سکنه دارد. آبش از چاه محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: palanĵmūšk] (زیستشناسی) [قدیمی] palangmošk = فرنجمشک
-
مشک افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] mo(e)šk[']afšāni ۱. افشاندن مشک.۲. [مجاز] خوشبو کردن محیط.
-
مشک بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکبوی› [قدیمی] mo(e)škbu ۱. آنچه که بوی مشک بدهد.۲. [مجاز] معطر؛ خوشبو.
-
مشک بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] (زیستشناسی) [قدیمی] mo(e)škbid = بیدمشک
-
مشک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] ‹مشگدانه› mo(e)škdāne ۱. (زیستشناسی) دانهای ریز و تیرهرنگ با مغزی چرب و بیطعم که مصرف دارویی دارد.۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو برگفتی نوای مشکدانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکسای› [قدیمی] mo(e)šksā ۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
-
مشک فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfām مشکرنگ؛ سیاه؛ به رنگ مشک.
-
مشک فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfešān = مشکبار: ◻︎ نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ: ۳۳۶).
-
مشک مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škmāli عمل مالیدن مشک.〈 مشکمالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: ◻︎ چو بر مشکویه کردی مشکمالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
بوی مشک
دیکشنری فارسی به عربی
مسک