کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکین کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مشکین پر
لغتنامه دهخدا
مشکین پر. [ م ُ / م ِ پ َ ] (ص مرکب ) که پری چون مشک دارد.- مورچه ٔ مشکین پر ؛ نوعی از مورچه ٔ پردار : سپه آورد رخت ، مورچه ٔ مشکین پرتا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی .|| خربیواز. رجوع به همین کلمه شود.
-
مشکین پرند
لغتنامه دهخدا
مشکین پرند. [ م ُ / م ِ پ َ رَ ] (ص مرکب ) در صفات ابر و شب و امثال آن مستعمل است . (آنندراج ). شب و یا ابر سیاه . (ناظم الاطباء) : علم برکش ای آفتاب بلندخرامان شو ای ابر مشکین پرند. نظامی .شب هجران سپاه درد را شور حزین تودرفش کاویان از ناله ٔ مشکین ...
-
مشکین جعد
لغتنامه دهخدا
مشکین جعد.[ م ُ / م ِ ج َ ] (ص مرکب ) سیاه گیسوی . که موی و گیسوی تابدارش چون مشک به رنگ و به بوی باشد : چو مشکین جعد شب را شانه کردندچراغ روز را دیوانه کردند.نظامی .
-
مشکین خال
لغتنامه دهخدا
مشکین خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ خال مشکین . دارای خال سیاه : به نزد من مه من سرو و ماه مطلق نیست که سرو غالیه زلف است و ماه مشکین خال .سوزنی .
-
مشکین ختام
لغتنامه دهخدا
مشکین ختام . [ م ُ /م ِ خ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شرابی است که در آخر بوی مشک کند، و این کلمه را در تعریف و بعضی در صفت شراب گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). شرابی که در آخر بوی مشک دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
مشکین ختامه
لغتنامه دهخدا
مشکین ختامه . [ م ُ / م ِخ ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شرابی که در آخر بوی مشک دهد. (انجمن آرا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مشکین خط
لغتنامه دهخدا
مشکین خط. [ م ُ / م ِ خ َ ] (ص مرکب ) مشکین کلاله . ومشکین کمند از اسماء معشوق است . (بهار عجم ) (آنندراج ). که خط او چون مشک باشد به رنگ و بوی : هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتارشرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن . سعدی .|| (اِ مرکب ) خط سیاهی که تازه در ...
-
مشکین دهان
لغتنامه دهخدا
مشکین دهان . [ م ُ / م ِدَ ] (ص مرکب ) آنکه دهانش بوی مشک دهد : تو عنبرین نفس به سر روضه ٔ رسول وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده . خاقانی .و رجوع به مشک شود.
-
مشکین زلف
لغتنامه دهخدا
مشکین زلف . [ م ُ / م ِ زُ ] (ص مرکب )که زلفش چون مشک باشد به رنگ و به بوی : نگار لاله رخانی و ماه مشکین زلف بلای لعبت چینی و حور سیم بری . سوزنی .و رجوع به مشک و مشکین و ترکیبهای آن دو شود.
-
مشکین سرشت
لغتنامه دهخدا
مشکین سرشت . [ م ُ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) هر چیزی که دارای طبیعت مشک بود و بوی مشک دهد. (ناظم الاطباء). خوشبوی چون مشک . به مشک سرشته شده : درآمد به مشکوی مشکین سرشت چو آب روان کآید اندر بهشت .نظامی .
-
مشکین شکن
لغتنامه دهخدا
مشکین شکن . [ م ُ / م ِ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) جعد مشکین .پیچ و خم زلف چون مشک به بوی و به رنگ : وآن اسیران که به زنجیر خم زلف تواَندهم به مشکین شکن زلف تو باشند اسیر.سوزنی .
-
مشکین شهر
لغتنامه دهخدا
مشکین شهر. [ م ِ ش َ ] (اِخ ) رجوع به خیاو شود.
-
مشکین عذار
لغتنامه دهخدا
مشکین عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) معشوقی که در رخ وی خال سیاه باشد. (ناظم الاطباء). || که عذارش چون مشک به بوی و به رنگ باشد.
-
مشکین فام
لغتنامه دهخدا
مشکین فام . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) سیاه رنگ . (ناظم الاطباء).
-
مشکین کاکل
لغتنامه دهخدا
مشکین کاکل . [ م ُ / م ِ ک ُ ] (ص مرکب ) مشکین زلف : بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل .حافظ.