کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشکوی
لغتنامه دهخدا
مشکوی . [ م ُ ] (اِ) کوشک و آرامگاه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 529). || خانه ٔ پادشاه . || بتخانه . (صحاح الفرس ). || نام نوایی و لحنی از موسیقی . (آنندراج ). رجوع به مشکو شود.
-
جستوجو در متن
-
کاشان
لغتنامه دهخدا
کاشان . (اِ) کاشانه . خانه : بسته پیشت کمر دوپیکرواربت مشکوی و لعبت کاشان . مسعودسعد.|| منزل زمستانی . (ناظم الاطباء).
-
مشکو
لغتنامه دهخدا
مشکو. [ م ُ / م َ ] (اِ) مشکوی . بتخانه . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بتخانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). بتخانه و بتکده . (ناظم الاطباء) : نه چون خسروانی نه چون تو بتابت و برهمن دید مشکوی گنگ . خسروانی .مردی که سلاحی بکشدچهره ٔ آن مردبردی...
-
مشکین سریر
لغتنامه دهخدا
مشکین سریر. [ م ُ / م ِ س َ ](اِ مرکب ) اورنگ سیاه . کنایه از تابوت : چو مشکین سریرم درآید به خاک به مشکوی پاکان برد جان پاک .نظامی .
-
مشگو
واژهنامه آزاد
مُشگو، مُشگوی، مشکو، مشکوی: کوشک، کاخ، حرمسرا وگرنه از مدائن راه می پرس ره مشگوی شاهنشاه می پرس ... ملک را هست مشگوئی چو فرخار در آن مشگو کنیزانند، بسیار نظامی، خسرو و شیرین
-
مشکویه
لغتنامه دهخدا
مشکویه . [ م ُ کو ی َ / ی ِ ] (اِ) بمعنی مشکوی است که بتخانه و حرمسرای سلاطین باشد. (برهان ) (آنندراج ). همان مشکو است . (فرهنگ رشیدی ). || (اِخ ) نام نوایی از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ). نام نوایی از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی ) : چو بر مشکویه کرد...
-
مشکین سرشت
لغتنامه دهخدا
مشکین سرشت . [ م ُ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) هر چیزی که دارای طبیعت مشک بود و بوی مشک دهد. (ناظم الاطباء). خوشبوی چون مشک . به مشک سرشته شده : درآمد به مشکوی مشکین سرشت چو آب روان کآید اندر بهشت .نظامی .
-
عنبرآگین
لغتنامه دهخدا
عنبرآگین . [ عَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) آگنده از عنبر. پر از عنبر. مملو از عنبر : نخست آنکه تابوت زرین کنیدکفن بر سرم عنبرآگین کنید. فردوسی .به گردَنْش بر طوق زرین نهیدکله بر سرش عنبرآگین نهید. فردوسی .بیامد به مَشکوی زرین خویش سوی خانه ٔ عنبرآگین خویش . ...
-
مشک آگین
لغتنامه دهخدا
مشک آگین . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) انباشته و آگنده و اندوده به مشک : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآگند. رودکی .تولاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین .فرخی .بدان مشکوی مشک آگین فرودآی کنیزان ...
-
بهارخانه
لغتنامه دهخدا
بهارخانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بتخانه ، چه بهار بمعنی بت هم آمده است . (برهان ). بتخانه ، و این مجاز است ، چه بهار بمعنی بت هم آمده است . (آنندراج ). بت خانه . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : آئین عید کردی جشن بهار سازاندر بهارخانه چو بتخانه ٔ ...
-
بوسیدن
لغتنامه دهخدا
بوسیدن . [ دَ ] (مص ) بوسه دادن . (آنندراج ). بوسه دادن . بوس کردن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه زدن . بوسه کردن . (ناظم الاطباء). تقبیل : ز مشکوی شیرین بیامد برش ببوسید پای و دو دست و سرش . فردوسی .ببوسید رستهم تخت ای شگفت نیا را یکی نو ستا...
-
گوهرآگین
لغتنامه دهخدا
گوهرآگین . [ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب )گوهرنشان . هرچیز که در آن جواهر نشانده باشند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). مرصع به گوهر. پر از گوهر. آراسته به گوهر : چو پخته شود تلخ شیرین شودبه دانش سخن گوهرآگین شود. ابوشکور.همان طشت زر...
-
دوی
لغتنامه دهخدا
دوی . [ دُ ] (حامص ) دو بودن . دوتا بودن . اثنینیت . دوگانگی . مقابل یگانگی و یکتایی . (یادداشت مؤلف ) : نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی . منوچهری .دو یا راست باشند یا بیش و کم دوی هر دو رابازدارد ز هم . اسدی .و هرچ...
-
خضراء
لغتنامه دهخدا
خضراء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخضر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج ، خُضر : در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گورچه زیر گریجی و چه در خانه ٔ خضراء . ناصرخسرو.ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضراءبا قامت فرت...