کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکل پسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشکل پسند
/moškelpasand/
معنی
کسی که چیزی را به دشواری پسند کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
choosey, choosy, dainty, fastidious, selective
-
جستوجوی دقیق
-
مشکل پسند
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ سَ) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که به سختی انتخاب می کند و می پسندد.
-
مشکل پسند
لغتنامه دهخدا
مشکل پسند. [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که چیزی را به دشواری پسند کند و خوش آیند وی نباشد. (ناظم الاطباء). دیرپسند. بدپسند. دژپسند. دشوارپسند. آنکه تا چیزی نهایت خوب نباشد نپسندد. خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ).
-
مشکل پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] moškelpasand کسی که چیزی را به دشواری پسند کند.
-
مشکل پسند
دیکشنری فارسی به عربی
صعب
-
واژههای مشابه
-
مشکل شدن
واژگان مترادف و متضاد
سختشدن، دشوار شدن، پیچیده شدن، بغرنج شدن، غامض شدن، شاق شدن، مغلق شدن، حاد شدن ≠ ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن
-
problem drinker
مشکلزانوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] شخصی که دچار مشکلزانوشی است
-
problem drinking, problematic drinking
مشکلزانوشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] نوعی الگوی مصرف الکل که به مشکلات فردی یا جمعی منجر میشود
-
problem solving
مشکلگشایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] پردازش شناختی بهمنظور یافتن راهحل برای مشکلات مشخص، با انجام یک سلسله عملیات
-
مشکل گذار
لغتنامه دهخدا
مشکل گذار. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (ص مرکب ) مشکل گذر. (ناظم الاطباء). رجوع به مشکل گذر شود.
-
مشکل گذر
لغتنامه دهخدا
مشکل گذر. [ م ُ ک ِ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) مشکل گذار. راهی که عبور از آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).
-
مشکل گشا
لغتنامه دهخدا
مشکل گشا. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مشکل گشای . آنچه به دشواری گشاده شود. بر قیاس آسان گشا. (آنندراج ). || کسی که دشواریها و سختیها را برطرف میکند و کارهای سخت را آسان میکند. (ناظم الاطباء) : هدهدی بود داهی وکافی و روشن رای و مشکل گشای . (سندبادنامه...
-
مشکل گشایی
لغتنامه دهخدا
مشکل گشایی . [ م ُ ک ِ گ ُ ] (حامص مرکب ) آسان کردن کارهای دشوار و غالب آمدن بر آنها. (ناظم الاطباء) : ز کوی مغان رخ مگردان که آنجافروشند مفتاح مشکل گشایی .حافظ.
-
خط مشکل
لغتنامه دهخدا
خط مشکل . [ خ َطْ طِ م ُ ک ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط ناخوانا. (از آنندراج ).
-
مشکل گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹مشکلگذر› [قدیمی] moškelgozār راهی که عبور از آن دشوار باشد.