کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشک
/mašk/
معنی
۱. پوست دباغیشدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگهداری میکنند؛ خیک.
۲. [عامیانه، مجاز] شکم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انبانه، انبان، خیک، راویه
دیکشنری
musk
-
جستوجوی دقیق
-
مشک
واژگان مترادف و متضاد
انبانه، انبان، خیک، راویه
-
مشک
واژگان مترادف و متضاد
سارا، غالیه، نافه
-
مشک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ په . ] (اِ.)= مشگ : خیک ، پوست گوسفندی که آن را قالبی کنده باشند.
-
مشک
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) مادة سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود.
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح کشتی گیران ) فنی است از کشتی که دست راست حریف را با دست چپ گیرند و به گردن خود بکشند. پای راست او را با دست راست بگیرندو به گردن گیرند و از سر خود او را به زمین زنند.
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م َ ] (اِ)خیک سقایان . (آنندراج ). قربه . (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). رکوه . قندید. غرب . غاویه . اناب . (منتهی الارب ). در پهلوی مشک ، و آن اصلاً بمعنی چرم ، مخصوصاً چرمی که در آن آب ریزند و سپس بصورت «مشک اپرزین » در پهلوی ... درآمده بم...
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند و مشک بر چهار قسم خواهد بود اول را ترکی نامند از حیوانی شبیه به آهوی چینی بطریق حیض یا بوا...
-
مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مشگ› mašk ۱. پوست دباغیشدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگهداری میکنند؛ خیک.۲. [عامیانه، مجاز] شکم.
-
مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹مشگ› mo(e)šk مادۀ خوشبو و سیاهرنگی که در ناف آهوی مشک تولید میشود. = آهو 〈 آهوی مشک〈 مشک سارا: [قدیمی] مشک خالص و بیغش؛ مشک ناب.
-
مشک
دیکشنری فارسی به عربی
مسک
-
مشک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mašk طاری: verar طامه ای: xig طرقی: xig کشه ای: xig نطنزی: mašg/ pus
-
واژههای مشابه
-
کاکل مشک
لغتنامه دهخدا
کاکل مشک . [ ک ُ م ُ ] (ص مرکب ) زلف مشکین . (ناظم الاطباء). آنکه زلف مشکین دارد.
-
مشک ناز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mo(e)šk nāz) (در اعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسری بهرام گور در آمدند .