کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشوی
لغتنامه دهخدا
مشوی . [ م َش ْ وی ی ] (ع ص ) بریان کرده . (مهذب الأسماء). بریان . (غیاث ) (آنندراج ). بریان شده و برشته شده . (ناظم الاطباء). سرخ کرده . کباب . کباب کرده . برشته . بوداده . بریان . بریان کرده . بریان شده . حنیذ. کباب شده . (یادداشت مؤلف ) : هلیله ...
-
مشوی
لغتنامه دهخدا
مشوی . [ م َش ْ وی ی ] (ع ص ) (از «ش وو») آنکه او را سنگ خطا کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (ازناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).
-
مشوی
لغتنامه دهخدا
مشوی . [ م ُش ْ ] (ع ص ) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
حجر مشوی
لغتنامه دهخدا
حجر مشوی . [ ح َ ج َ رِ م َوی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجاره ٔ مشویة. آهک زنده . کلس . جیر. نورة. ابن البیطار گوید: حجارة مشویة، هو الجیر، غیر المطفاءو هو الکلس -انتهی . و صاحب اختیارات بدیعی گوید کلس است . رجوع به کلس شود.
-
جستوجو در متن
-
مشویة
لغتنامه دهخدا
مشویة. [ م َش ْ وی ی َ ] (ع ص ) مؤنث مَشْوی ّ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مَشْوی ّ شود.
-
بوداده
لغتنامه دهخدا
بوداده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برشته . سرخ کرده . تاب داده . بریان . محمص . مشوی . مشویه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خام سوخته
لغتنامه دهخدا
خام سوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد.
-
حجاره ٔ مشویة
لغتنامه دهخدا
حجاره ٔ مشویة. [ ح ِ رَ / رِ ی ِ م َ وی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجرمشوی . آهک زنده . کلس . رجوع به حجر مشوی شود.
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. (اِخ ) محمدنوربخش اکبرآبادی ، متخلص به نور. از پارسی گویان هندوستان است . ظاهراً در قرن سیزدهم هجری می زیسته و با مؤلف صبح گلشن معاصر بوده است . او راست :ای اشک دم به دم رخم از گرد غم مشوی کاین خاک بر جبین من از آستانه ای است .(از صبح گلشن ص 55...
-
هفتگانه
لغتنامه دهخدا
هفتگانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) هفت تایی . هرچیز که تعداد آن هفت باشد : این هفتگانه شمع بر این منظر ای پسراز کردگارما به سوی ما پیمبرند. ناصرخسرو.سلطان در یک روزی آن قلاع هفتگانه بستد و غارت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).سگ به دریای هفتگانه مشوی ...
-
کیمیاگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [معرب. فارسی] kim[i]yāgari ۱. شغل و عمل کیمیاگر: ◻︎ حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی / کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری (حافظ: ۹۰۰).۲. (اسم، حاصل مصدر) علم شیمی در قرون وسطی که هدف آن تبدیل فلزات پست و ناقص به طلا و یافتن دارویی برای همۀ بیم...
-
کیمیاگری
لغتنامه دهخدا
کیمیاگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) اکسیرسازی . (ناظم الاطباء) . تبدیل فلزات ناقص به فلزات کاملتر. اکسیرسازی . (فرهنگ فارسی معین ) : حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری . حافظ.غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری دا...
-
غمدیده
لغتنامه دهخدا
غمدیده . [ غ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده . مصیبت رسیده . مغموم . (ناظم الاطباء). غم رسیده . (آنندراج ). گرفتار غم و اندوه : شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده . نظامی .یاد باد آنکه ز ما وقت سفر ...