کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشؤوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشؤوم
لغتنامه دهخدا
مشؤوم . [ م َ ئو ] (ع ص ) مَشوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته مَیشوم است ... و این نیز غلط است . چن...
-
جستوجو در متن
-
میشومه
لغتنامه دهخدا
میشومه . [ م َ م َ ] (از ع ، ص ) مشؤومة. مشؤوم . میشوم . رجوع به میشوم و مشؤوم شود.
-
نافرجام
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیانتها ۲. بدبخت، بدعاقبت، مشووم
-
مشئوم
لغتنامه دهخدا
مشئوم . [ م َ ] (ع ص ) مشؤوم . میشوم . بدیمن . نامیمون . نامبارک : بر زنی گشت عاشق آن مشئوم آن نگونسارتر ز راهب روم . سنایی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به مشؤم و مشؤوم و مشوم شود.
-
نحس
واژگان مترادف و متضاد
بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون ≠ میمون، نیکاختر
-
نافرخنده
لغتنامه دهخدا
نافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) نامبارک . نامیمون . شوم . میشوم . مشؤوم . نحس . مقابل فرخنده . رجوع به فرخنده شود.
-
مشائیم
لغتنامه دهخدا
مشائیم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَشؤوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی مرد بدفال . (آنندراج ).
-
بداغر
لغتنامه دهخدا
بداغر. [ ب َ اُ غ ُ ] (ص مرکب ) مشؤوم . بدآغال . بدآغار. (یادداشت مؤلف ). نامبارک . بدشگون .
-
مشوم
لغتنامه دهخدا
مشوم . [ م َ ] (ع ص ) (از «ش ٔم ») بداختر. (مهذب الاسماء): رجل مشوم و رجل مشؤوم ؛ مرد بدفال و نیز مرد بدفالی رسیده . ج ، مشائیم . (منتهی الارب ). مشوم بر وزن مقول نیز جایز است . (آنندراج ). مشؤوم . الجار الشُّؤْم . بدفالی آورنده و آن مفعولی بمعنی ...
-
شوردست
لغتنامه دهخدا
شوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) نامیمون و مشؤوم و نامبارک و نحس . (از ولف ) : نگفتم که با رستم شوردست نشاید بر این بوم ایمن نشست .فردوسی .
-
قشرة
لغتنامه دهخدا
قشرة. [ ق ُ ش َ رَ ] (ع اِ)باران که روی زمین را رندد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُشْره شود. || (ص ) مشؤوم . (اقرب الموارد). بدفال و نامبارک . (منتهی الارب ).
-
نامسعود
لغتنامه دهخدا
نامسعود. [ م َ ] (ص مرکب ) نامبارک .شوم . (ناظم الاطباء). ناخجسته . مشؤوم . منحوس . نحس . نافرخنده . || بدبخت . (ناظم الاطباء). مقابل مسعود، به معنی سعید و خوشبخت . رجوع به مسعود شود.
-
نامیمون
لغتنامه دهخدا
نامیمون . [ م َ / م ِ مو ] (ص مرکب ) منحوس . شوم . نحس . منفور. ناپسند. ناپسندیده . مشؤوم . نامبارک : و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال ...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی ).
-
میشوم
لغتنامه دهخدا
میشوم . [ م َ ] (از ع ، اِ) بداُغُر. (لغت فرس اسدی ). نامبارک و ناخجسته و نافرجام وضد میمون و باشآمت و بداختر و منحوس و بدشگون و بدفال و بدبخت و مطرود و ملعون . (ناظم الاطباء). این لفظغلط است ، صحیح مشؤوم به فتح میم و سکون شین است . (از غیاث ) (از آ...