کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
challenging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چالش برانگیز، مشوق
-
encouraging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشویق، دلگرم کننده، مشوق
-
encourager
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشویق کننده، مشوق
-
incentive theory
نظریۀ تشویق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نظریهای دربارۀ انگیزش که بر اهمیت مشوقهای مثبت و منفی در تعیین رفتار تأکید میکند
-
مرغب
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترغیب کننده ، مشوق ؛ ج . مرغبین .
-
مستحث
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حِ ثّ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیزاننده ، مشوق .
-
impellent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موتوری، سوق دهنده، جنباننده، محرک، وادار کننده، مشوق
-
الیانا
فرهنگ نامها
(تلفظ: elyānā) (ترکی) نیکی و هدیه؛ (به مجاز) به معنی مأنوس ، دوست داشتن ایل ، دوست مشوق ایل.
-
chip 2
مژدک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] نشانهای کوچکی که بهعنوان مشوق برای گذار از مراحل مختلف پاکی به فرد داده میشود و نشاندهندۀ مدتزمان پاکی از مواد یا الکل است
-
نیکوکارپرور
لغتنامه دهخدا
نیکوکارپرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه نیکوکاران را تعهدو تربیت کند. (فرهنگ فارسی معین ). مشوق نیکوکاری .
-
lump sum contract, fixed price 1
پیمان مقطوع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] نوعی پیمان با قیمت کل ثابت برای یک محدودۀ کاری مشخص، که ممکن است مشوقهایی برای دستیابی به اهداف پروژه یا فراتر از آن نیز به همراه داشته باشد
-
محرض
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحریک کننده ، ورغلاننده ، مشوق . ج . محرضین .
-
محرک
واژگان مترادف و متضاد
۱. انگیزه، باعث ۲. جنباننده ۳. تحریککننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق ۴. مسبب، واسطه، وسیله ۵. مبهی ۶. اغواگر، وسوسهگر
-
مرحباگو
لغتنامه دهخدا
مرحباگو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) خوشامدگو. که به خوشی پذیرا شود. که با خوشروئی پذیرائی و دعوت کند : چه آیم بر پی مردان عالم کز آن سر مرحباگوئی ندارم . خاقانی .|| مشوق . که تحسین و تشویق کند. که مرحبا و بارک اﷲو آفرین گوید.
-
ادب پرور
لغتنامه دهخدا
ادب پرور. [ اَ دَ پ َوَ ] (نف مرکب ) مشوق ادب . مروّج فرهنگ : چشم بدان دور باد از آن شه کان شه سخت ادب پرور است و علم خریدار.فرخی .