کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشهود شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشهود شدن
مترادف و متضاد
آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشهود شدن
واژگان مترادف و متضاد
آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن
-
واژههای مشابه
-
مَّشْهُودٌ
فرهنگ واژگان قرآن
مشاهده شده - مورد مشاهده (عبارت "ذَ ٰلِکَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ " یعنی :آن روزى است كه [همه صحنه هاى آن] مورد مشاهده است)
-
جستوجو در متن
-
تجلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود ۲. تابش، روشنی، فروزش ۳. آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن ۴. روشن شدن ۵. جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
-
مرئی
لغتنامه دهخدا
مرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن : مر...
-
لب و لوچه
لغتنامه دهخدا
لب و لوچه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوشه .- لب و لوچه اش آویزان بودن یا شدن ؛ ناراضی و ناخشنود بودن یا ناخشنودی نمودن که از ملامح وی مشهود شود.
-
پدیدار
لغتنامه دهخدا
پدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش پدی...
-
عرفة
لغتنامه دهخدا
عرفة. [ ع َ رَ ف َ ] (اِخ ) روز نهم از ذی الحجة. گویند هذا یوم عرفة (بدون تنوین و بدون ال ). (از منتهی الارب ). روز نهم ذی حجة، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات . و به سکون ثانی خطا است . عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نه...
-
برابر
لغتنامه دهخدا
برابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان هماورد ...
-
پدید
لغتنامه دهخدا
پدید. [ پ َ ] (ص ، ق ) آشکار. آشکارا. جلی . مرئی . نمایان . ظاهر. بارز. پیدا. پدیدار. هویدا. مشهود. معلوم . عیان .روشن . صریح . مقابل نهان ، باطن ، ناپدید : پدید تنبل او ناپدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب . رودکی .ابری پدید نی و کسوفی نی ...
-
سبیل
لغتنامه دهخدا
سبیل . [ س ِ ] (اِ) پیپ . چپق خرد. شَطَب . دمی . قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست . رجوع به پیپ شود. || گیلکی «سئبیل » ، فریزندی و یرنی «سئبل » ، نطنزی «سئبیل » ، سمنانی «سابیل » ، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی «س...
-
شهود
لغتنامه دهخدا
شهود. [ ش ُ ] (ع مص ) حاضر شدن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). حاضر آمدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دیدن . معاینه . عیان . پیدا. آشکارا. حضور. مقابل غیب . (یادداشت مؤلف ). || شهود الناقة؛ آثار ولادت آن است از خون و...
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) نزدیک شده . (ناظم الاطباء). نزدیک داشته . نزدیک کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اجازه به نزدیکی داده شده . آن که به وی اجازه ٔ دخول داده شده . آن که دارای نسبت نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء). آن که از نزدیکان و م...
-
آشکارا
لغتنامه دهخدا
آشکارا. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) بی پرده . صریح : یکی بانگ برزد [ پلاشان ] به بیژن بلندمنم گفت شیراوژن دیوبندبگوآشکارا که نام تو چیست که اختر همی بر تو خواهد گریست . فردوسی . || روی ، مقابل پشت . ظاهر، مقابل باطن . صورت ، مقابل معنی : تفو باد بر ای...