کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشمس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشمس
/mošammas/
معنی
در آفتابگذاشتهشده؛ آفتابزده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشمس
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) آفتاب زده .
-
مشمس
لغتنامه دهخدا
مشمس . [ م ُ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) آفتاب پرست . آنکه آفتاب را خدای شمرد. (السامی ). آفتاب پرست . ج ، مشمسون . (مهذب الاسماء).
-
مشمس
لغتنامه دهخدا
مشمس . [ م ُش َم ْ م َ ] (ع ص ) در آفتاب گذارده . (ناظم الاطباء).- شراب مشمس ؛ از شرابهای مسکر. شراب انگوری که از انگورلعل کرده باشند و مشمس بود. و مشمس آن بود که انگوررا یک هفته به آفتاب بنهند و باز بکوبند و به خمهای سنگین روغن داده اندرکنند. (هدای...
-
مشمس
دیکشنری عربی به فارسی
افتابي , روشن , افتاب رو , رو بافتاب , تابناک
-
مشمس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mošammas در آفتابگذاشتهشده؛ آفتابزده.
-
جستوجو در متن
-
افتاب رو
دیکشنری فارسی به عربی
مشمس
-
رو بافتاب
دیکشنری فارسی به عربی
مشمس
-
افتابی
دیکشنری فارسی به عربی
لامع , مشمس
-
تابناک
دیکشنری فارسی به عربی
لامع , مشمس , مضيي
-
روشن
دیکشنری فارسی به عربی
حي , سريع , شديد الوضوح , علي , لامع , مشرق , مشمس , موکد , هادي , واضح , وضح
-
خم سنگین
لغتنامه دهخدا
خم سنگین . [ خ ُ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ای که از سنگ تراشیده اند : مشمس آن بود که انگور را یک هفته به آفتاب بنهند و باز بکوبند و به خمهای سنگین روغن داده اندر کنند. (از هدایةالمتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ).
-
آفتاب پرست
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره...
-
نهادن
لغتنامه دهخدا
نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص ) گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن . (ناظم الاطباء). هشتن : لادرا بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است . فرالاوی .چون سپرم نه میان بزم و نوروزدر مه بهمن بیار و...
-
روغن
لغتنامه دهخدا
روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادام و زیتون و کرچک و جزء آن . دهن . (ناظم الاطباء). آنرا از دوغ گوسفند وگاو و امثال آن می گی...