کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشق
/mašq/
معنی
۱. آنچه دانشآموزان برای یادگیری بیشتر مینویسند.
۲. مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری.
۳. تمرین.
۴. [قدیمی] تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ریاضت
۲. تمرین، ورزش
۳. تکلیف، درس
۴. رژه، سان
فعل
بن گذشته: مشق کرد
بن حال: مشق کن
دیکشنری
exercise
-
جستوجوی دقیق
-
مشق
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریاضت ۲. تمرین، ورزش ۳. تکلیف، درس ۴. رژه، سان
-
مشق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص م .) تمرین و ممارست برای بدست آوردن آمادگی و مهارت در کاری ، فنی یا هنری . 2 - (اِمص .) تمرین . ؛ سر ~ الف - نمونه خط معلم خطاطی . ب - نمونه ، الگو. ؛ ~ شب تکلیف درسی که شاگرد باید در خانه انجام دهد. ؛~نظام اجرای عملیا...
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م َ ] (ع مص ) دراز و باریک اندام گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک و دراز اندام گردیدن دخترک . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || بشتاب نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به شتاب زدن و خستن . (من...
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م َ ش َ ] (ع مص ) رسیدن یک ران به ران دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م َ ش َق ق ] (ع اِ) شکاف میان دو کنار شرم زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد سبک گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) گِل ِ سرخ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). رنگ سرخ . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م ِ ش َ ] (ع اِ) ج ِ مِشْقة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ امشق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به امشق شود.
-
مشق
لغتنامه دهخدا
مشق . [ م ُش ْ ش َ ] (ع اِ) ماهی دریائی که مُدَّج نیز گویند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
-
مشق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mašq ۱. آنچه دانشآموزان برای یادگیری بیشتر مینویسند.۲. مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری.۳. تمرین.۴. [قدیمی] تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت.
-
مشق
دیکشنری فارسی به عربی
تمرين , ممارسة , واجب بيتي
-
مشق
لهجه و گویش بختیاری
mašq مشق.
-
واژههای مشابه
-
سرمشق، مشق، خط مشق
لهجه و گویش تهرانی
تعلیم خط برای تمرین