کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشفق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشفق
/mošfeq/
معنی
دلسوز؛ مهربان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح ≠ نامهربان
برابر فارسی
دلسوز
دیکشنری
friend
-
جستوجوی دقیق
-
مشفق
واژگان مترادف و متضاد
باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح ≠ نامهربان
-
مشفق
فرهنگ نامها
(تلفظ: mošfeq) (عربی) مهربان ، دلسوز .
-
مشفق
فرهنگ واژههای سره
دلسوز
-
مشفق
فرهنگ فارسی معین
(مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) مهربان ، مهربانی کننده .
-
مشفق
لغتنامه دهخدا
مشفق . [ م ُ ش َف ْ ف َ ] (ع ص ) دهش کم و قلیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مشفق
لغتنامه دهخدا
مشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ). لاجرم ...
-
مشفق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošfeq دلسوز؛ مهربان.
-
واژههای مشابه
-
مشفق استرابادی
لغتنامه دهخدا
مشفق استرابادی . [ م ُ ف ِ ق ِ اِ ت َ ] (اِخ ) آقاکوچک نام داشت و ملاقاتش روزی نگردیده . اشعارش جز این بیت درنیافته ام :کار آن عالم ندانم چون کنی هست خون عالمی در گردنت .(از مجمعالفصحاء چ مصفا ص 944).
-
مشفق شیرازی
لغتنامه دهخدا
مشفق شیرازی . [ م ُ ف ِ ق ِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمد است . روزگاری در خدمت نواب شاهزاده محمدتقی میرزا حکمران بروجرد بطبابت پرداخت . در اواخر دولت خاقانی بشیراز مراجعت کرد و در آن ایام نواب فیروز میرزا از جانب سلطان محمد شاه قاجار بایالت فارس افتخار د...
-
مشفق کرمانشاهی
لغتنامه دهخدا
مشفق کرمانشاهی . [ م ُ ف ِ ق ِ ک ِ ] (اِخ ) نامش پیر مرادبیک و اصلش از زنگنه و در جوانی ملازم زندیه و در پیری مربی فرزندان امرای شهر شیراز بود. وی را دیده بودم . معقولیتی داشت و از صحبت فضلا و شعرا مشعوف میگشت . بر اشعار حافظ نثری شرح وار می نوشت که ...
-
حافظ مشفق
لغتنامه دهخدا
حافظ مشفق . [ ف ِ م ُ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل افندی . یکی از متأخرین شعرای عثمانیه . مولد او سنه ٔ 1221 هَ . ق . در قسطنطنیه . او در هشت سالگی حافظه ٔ قوی نشان میداد. و به سمت منشی دیوان همایون و مشاغل دیگر تعیین شد و درفن انشاء بسیار ماهر گردید و مدتی...
-
جستوجو در متن
-
دقت
واژهنامه آزاد
مشفق
-
صدیق و امین و غمخوار
فرهنگ گنجواژه
مشفق مورد اعتماد.