کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعل کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعل کش
لغتنامه دهخدا
مشعل کش . [ م َ ع َ ک ُ ] (نف مرکب ) مشعل کُشنده . خاموش کننده ٔ مشعل : چو کردی چراغ مرا نوردارز من ، باد مشعل کشان دور دار. نظامی (شرفنامه ٔ چ وحید ص 11).|| صاحب غیاث و آنندراج در ذیل «مشعل کشان » آرند: قومی است از کفار. گویند که ایشان مشعل را کشته ...
-
واژههای مشابه
-
burner
مشعل 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] افزارهای برای گیرانش سوخت یا مخلوط سوخت و هوا در اتاقک احتراق
-
facula
مشعل 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ناحیهای روشن و داغ بر سطح نورسپهر که به دلیل ظهور لکههای خورشیدی در نورسپهر به وجود میآید و ظهور آن بسته به میزان فعالیت خورشید است
-
مشعل خانه
لغتنامه دهخدا
مشعل خانه . [ م َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکانی در سرای امیران و بزرگان که درآن مشعلها را نگهداری می کردند : مشارالیه ... ملازم رکاب اشرف گشته به خدمت مشعلداری و امور مشعل خانه مأمور گشت . (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
-
مشعل دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] maš'aldār آنکه مشعل در دست گیرد و پیشاپیش دیگران برود.
-
secondary burner
مشعل پسسوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مشعل نصبشده در اتاقک احتراق ثانویۀ زبالهسوز برای حفظ کمینۀ دما و احتراق کامل گازهای نسوخته متـ . پسسوز 1 after burner
-
مشعل دار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مصباح
-
مشعل گیتی فروز
واژهنامه آزاد
مشعل گیتی فروز در مخزن الاسرار و بیشتر شعر کلاسیک فارسی، استعارۀ مصرحه ای است از خورشید. البته استعارۀ مصرحۀ مجرده، زیرا ملائمات مشبه را (فروزندۀ گیتی) آورده است..
-
واژههای همآوا
-
مشعلکش
واژگان مترادف و متضاد
مشعلدار، مشعلچی، مشعلهدار
-
جستوجو در متن
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش . مولوی (از آنندراج ...
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
نرگس
لغتنامه دهخدا
نرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ، از یونانی : نرکیسس ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ، فرانسه : نرسیس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره ٔ ...