کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعله دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعله دار
لغتنامه دهخدا
مشعله دار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مشعل . مشعل دارنده . که مشعل به دست گیرد راه نمودن یا راه رفتن را : عالم ناپرهیزکار کوری است مشعله دار. (گلستان ).
-
واژههای مشابه
-
مشعلة
لغتنامه دهخدا
مشعلة. [ م َ ع َ ل َ ] (ع اِ) مشعل . (منتهی الارب ). مشعله دان . ج ، مشاعل . (مهذب الاسماء). جایی که در آن آتش افروزند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَشْعَله شود.
-
مشعلة
لغتنامه دهخدا
مشعلة. [ م ُ ع ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مُشعل . یقال : جراد مشعلة و کتیبة مشعلة؛أی متفرق . (منتهی الارب ). کتیبة مشعلة؛ سواران پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لشکری پراکنده . (مهذب الاسماء). و رجوع به مُشْعِل شود.
-
هفت مشعله
لغتنامه دهخدا
هفت مشعله . [ هََ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
مشعله وار
لغتنامه دهخدا
مشعله وار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ] (ص مرکب ) همچون مشعل سوزان و شعله ور : ما و خاک و پی وادی سپران کز تَف و نم آهشان مشعله وار و مژه سقا بینند.خاقانی (چ عبدالرسولی ص 90).
-
شمع و مشعله
فرهنگ گنجواژه
نور.
-
جستوجو در متن
-
ناپرهیزگار
لغتنامه دهخدا
ناپرهیزگار. [ پ َ ] (ص مرکب ) فاسق بدکار. (آنندراج ). آن که پرهیزگاری و پارسائی ندارد. (ناظم الاطباء). غیرمتقی . فاسق . فاجر. ناپارسا. بی تقوا. بی عفت . ناپاک دامن : عالم ناپرهیزگارکوری است مشعله دار. (گلستان ). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی...
-
مشعل
لغتنامه دهخدا
مشعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) مشعلة. قندیل و پلیته . (منتهی الارب ). قندیل . ج ، مَشاعل . (اقرب الموارد). قندیل و پلیته . ج ، مشاعل . قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند. (ناظم الاطباء). چوب ...
-
دنیی
لغتنامه دهخدا
دنیی . [ دُن ْ ] (از ع ، اِ) ممال دنیا. جهان . گیتی . این جهان . مقابل عقبی . این سرای . دنیا و این جهان . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) : چو ملک دنیی در چشم وی حقیر نمودبساخت همت او با نشاط دار قرار. بوحنیفه ٔ اسکافی .چه چیز بهتر و نیکوتر است در د...
-
شاخسار
لغتنامه دهخدا
شاخسار. (اِ مرکب ) جای انبوهی درختان بسیار شاخ . (فرهنگ جهانگیری ). جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد. (فرهنگ رشیدی ). شاخ سر. (شعوری ) : بر سر هر شاخساری مرغکی بر زبان هر یکی بسم اللهی . منوچهری .شما با یار خود بر شاخساریدنه چون من مستمند و دلف...
-
خانقه
لغتنامه دهخدا
خانقه . [ ن ِ ق َه ْ ] (معرب ، اِ مرکب ) مخفف خانقاه . (شرفنامه ٔ منیری ).ج ، خوانق ، خوانیق . رجوع به خانقاه شود : خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم . خاقانی .خانقه جای تو و خانه ٔ می جای من است پیر سجاده ترا داده و زنا...
-
صبحگاه
لغتنامه دهخدا
صبحگاه . [ ص ُ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) وقت صبح . هنگام صبح . صبح دم : مستان شبانه اند اماصاحب خبران صبحگاهند. خاقانی .آن دم که صبح بینش من بال برگشادآن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی .ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه جانی است خاک جرعه ٔ مستان صبحگ...
-
برکردن
لغتنامه دهخدا
برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بربردن . بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). برداشتن . رجوع به بردن و برداشتن و بالا بردن شود : بدخواه تو هرچند حقیر است مر او رااز تخت فرودآورو برکن بسر دار. فرخی .- برکردن چشم (دیده ) ؛ باز کردن و نگریستن...