کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعلة
لغتنامه دهخدا
مشعلة. [ م َ ع َ ل َ ] (ع اِ) مشعل . (منتهی الارب ). مشعله دان . ج ، مشاعل . (مهذب الاسماء). جایی که در آن آتش افروزند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَشْعَله شود.
-
مشعلة
لغتنامه دهخدا
مشعلة. [ م ُ ع ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مُشعل . یقال : جراد مشعلة و کتیبة مشعلة؛أی متفرق . (منتهی الارب ). کتیبة مشعلة؛ سواران پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لشکری پراکنده . (مهذب الاسماء). و رجوع به مُشْعِل شود.
-
واژههای مشابه
-
مشعله
واژگان مترادف و متضاد
چراغ، قندیل، سراج، مصباح، مشعل
-
مشعله
لغتنامه دهخدا
مشعله . [ م َ ع َ ل َ ] (ع اِ) مشعلة. مشعل : یکیت مشعله باید یکی دلیل به راه دلیل خویش نبی گیر و از خردمشعل . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 249).چون نگیری سلسله ٔ داود راحجت اینک داشت پیشت مشعله . ناصرخسرو.بد توان از خلق متواری شدن پس برملامشعله در دست وم...
-
هفت مشعله
لغتنامه دهخدا
هفت مشعله . [ هََ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
مشعله دار
لغتنامه دهخدا
مشعله دار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مشعل . مشعل دارنده . که مشعل به دست گیرد راه نمودن یا راه رفتن را : عالم ناپرهیزکار کوری است مشعله دار. (گلستان ).
-
مشعله داری
لغتنامه دهخدا
مشعله داری . [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عمل مشعله دار : نُه فلک از دیده عماریش کردزهره و مه مشعله داریش کرد. نظامی .دست صبا برفروخت مشعله ٔ نوبهارمشعله داری گرفت کوکبه ٔ شاخسار.خاقانی .
-
مشعله وار
لغتنامه دهخدا
مشعله وار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ] (ص مرکب ) همچون مشعل سوزان و شعله ور : ما و خاک و پی وادی سپران کز تَف و نم آهشان مشعله وار و مژه سقا بینند.خاقانی (چ عبدالرسولی ص 90).
-
شمع و مشعله
فرهنگ گنجواژه
نور.
-
واژههای همآوا
-
مشالة
لغتنامه دهخدا
مشالة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) ظاء مشالة؛ ظاءمؤلف . ظاء اخت الطاء. طاء مشالة؛ طاء مؤلف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و البیض کله بالضاد المعجمة الابیض النملة و النعام فانه بالظاء المشالة. (قاموس مجدالدین ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
قندیل
واژگان مترادف و متضاد
چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله
-
نشاطجو
لغتنامه دهخدا
نشاطجو. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) شادی طلب : ای مشعله ٔ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان .نظامی .