کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشعبد
/moša'bed/
معنی
۱. شعبدهباز.
۲. [مجاز] حیلهگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چشمبند، حقهباز، شارلاتان، شعبدهباز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعبد
واژگان مترادف و متضاد
چشمبند، حقهباز، شارلاتان، شعبدهباز
-
مشعبد
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ بِ) [ ع . ] (اِفا.)شعبده باز، حقه باز.
-
مشعبد
لغتنامه دهخدا
مشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک .و مشعبدانی که با فرعون ...
-
مشعبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹مشعبذ› [قدیمی] moša'bed ۱. شعبدهباز.۲. [مجاز] حیلهگر.
-
واژههای مشابه
-
هفت مشعبد
لغتنامه دهخدا
هفت مشعبد. [ هََ م ُ ش َ ب ِ] (اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره است : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم .سنائی .
-
جستوجو در متن
-
مشعوذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] moša'vez = مشعبد
-
نادرهفن
واژگان مترادف و متضاد
شعبدهباز، مشعبد
-
شارلاتان
واژگان مترادف و متضاد
چاخان، حقهباز، شیاد، متقلب، مشعبد، نیرنگباز ≠ درستکار
-
شعبدهباز
واژگان مترادف و متضاد
تردست، ترفندباز، چشمبند، حقهباز، حقهباز، مشعبد، معرکهگیر، نادرهفن
-
لعبتباز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازیگر، عروسکباز ۲. خقهباز، شعبدهباز، شعبدهگر، مشعبد، نیرنگباز
-
چشمبند
واژگان مترادف و متضاد
۱. روبنده ۲. پیچه، چشمپوش، چشمپیچ، نقاب ۳. شعبدهباز، مشعبد، نظربند
-
لدرو
لغتنامه دهخدا
لدرو. [ ل ِ ] (اِخ ) فیلیپ . فیزیکدان قابل و مشعبد فرانسوی ، مشهور به کموس . مولد پاریس (1731-1807 م .).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) مردی از بنی مُذحج ، مشعبد و سخنگوی و فصیح . (سبک شناسی ج 1 ص 264 از تاریخ بلعمی ).