کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشرق
/mašreq/
معنی
محل طلوع آفتاب؛ خاور؛ سمتی که آفتاب از آنجا طلوع میکند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خاور، خاوران، شرق، نیمروز
۲. مطلع
۳. مشرقزمین ≠ باختر، مغرب
برابر فارسی
خاور
دیکشنری
east, orient
-
جستوجوی دقیق
-
مشرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاور، خاوران، شرق، نیمروز ۲. مطلع ۳. مشرقزمین ≠ باختر، مغرب
-
مشرق
فرهنگ واژههای سره
خاور
-
مشرق
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) خاور، جای طلوع خورشید.
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م َرِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب . نقیض مغرب . (آنندراج ). برآمدنگاه آفتاب ، نقیض مغرب . جای برآمدن خورشید. ج ، مشارق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جای برآمدن ستاره . (ترجمان القرآن ). خراسان . (مفاتیح ). برآمدنگاه آفتاب ، ضد مغرب . ج ، مش...
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) روشن . تابان . (از ناظم الاطباء). نیر. تابان . درخشان . درفشان . درخشنده . رخشنده . درفشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون ، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادد...
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع اِ) نمازگاه . (آنندراج ) (صراح اللغة). نمازگاه . منه : این منزل المشرق ؛ ای مکان الصلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) جامه ٔ سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قلعه ٔ آهک اندود. (منتهی الارب ) ...
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [م ُ ش َرْ رِ ] (ع ص ) قدیدکننده ٔ گوشت . (آنندراج ). کسی که گوشت در آفتاب خشک میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود. || روی بشرق کننده . (آنندراج ). آن که به جانب مشرق میرود و روی سوی مشرق میکند. المثل : شتان بین مشرق و مغرب . (ناظم ا...
-
مشرق
دیکشنری عربی به فارسی
خاور , کشورهاي خاوري , درخشندگي بسيار , مشرق زمين , شرق , بطرف خاور رفتن , جهت يابي کردن , بجهت معيني راهنمايي کردن , ميزان کردن
-
مشرق
دیکشنری عربی به فارسی
شفاف , روشن , واضح , درخشان , زلا ل , براق , سالم
-
مشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مشارق] mašreq محل طلوع آفتاب؛ خاور؛ سمتی که آفتاب از آنجا طلوع میکند.
-
مشرق
دیکشنری فارسی به عربی
شروق الشمس
-
واژههای مشابه
-
مَشْرِقِ
فرهنگ واژگان قرآن
محل طلوع خورشيد - مشرق
-
شاه مشرق
لغتنامه دهخدا
شاه مشرق . [ هَِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید خاوری است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
ملک مشرق
لغتنامه دهخدا
ملک مشرق . [ م َ ل ِ ک ِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ) پادشاه مشرق . که بر مشرق حکمروایی دارد و کنایه از پادشاهان سامانی و غزنوی نیز هست : و میر خراسان به بخارا نشیند و از آل سامان است و از فرزندان بهرام چوبین اند و ایشان را ملک مشرق خوانند. (حدود العالم )...