کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشرعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشرعة
لغتنامه دهخدا
مشرعة. [ م َ رَ ع َ ] (ع اِ) جای به آب درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). جای به آب درآمدن و آبشخور. (آنندراج ). جای آب خوردن . (غیاث ). ج ، مَشارع . (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ...
-
مشرعة
لغتنامه دهخدا
مشرعة. [ م ُ رَ ع َ ] (ع ص ) رماح مشرعة؛ نیزه ٔ راست کرده شده بسوی کسی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشروعة شود.
-
واژههای همآوا
-
مشراط
لغتنامه دهخدا
مشراط. [ م ِ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).مبضع. غالباً به چیزی گویند که با آن پوست را جهت برآمدن خون ، مجروح سازند. (از اقرب الموارد). نیشتر. (ناظم الاطباء). تیغ نیش . نیشتر. مشرط. || اول هر چیزی . ج ، مشاریط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
-
جستوجو در متن
-
مشارع
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرع و مشرعه ؛ راه ها.
-
مهففة
لغتنامه دهخدا
مهففة. [ م ُ هََف ْ ف َ ف َ ] (اِخ ) مشرعه ٔ مهففة؛ نام محلی است میان شیراز و شیرجان . آن منزل دهم و یازدهم است از شیراز.رجوع به مشرعه شود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 162).
-
مکرعه
لغتنامه دهخدا
مکرعه . [ م َ رَع َ ] (ع اِ) مشک آب . (غیاث ) (آنندراج ) : گفت باری آب ده از مکرعه گفت نی نی نیست جویا مشرعه .مولوی .
-
مشارع
لغتنامه دهخدا
مشارع . [ م َ رِ] (ع اِ) راهها. ج ِ مشرع ، که اسم ظرف باشد مأخوذ از شرع که به معنی راه گشادن است . (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ِ مَشرَع . (دهار). ج ِ مَشرعة. (ناظم الاطباء). ج ِ مَشرع و مَشرعة و مَشرُعة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : و از منابع عدل...
-
قریة
لغتنامه دهخدا
قریة. [ ق ُ رَی ْ ی َ ] (اِخ ) نام دو محله است در بغداد، یکی از آن دو در حریم دارالخلاف است ، و آن دارای محله ها و بازار بزرگی است و خود مانند شهری است در جانب غربی بغداد مقابل پایاب (مشرعه ٔ) بازار مدرسه ٔ نظامیه . (معجم البلدان ).
-
شریعه
لغتنامه دهخدا
شریعه . [ ش َ ع َ / ع ِ ] (ع اِ) شریعة. شریعت . رجوع به شریعت شود. جای برداشتن آب از رودخانه . (ناظم الاطباء). || مشرع . مشرعه . شرعة. مشرب . منهل . ورد. مورد. آبخور. آبشخور: شریعه ٔ فرات . ج ، شَرائع. (یادداشت مؤلف ). آنجای از رودخانه که حیوانات را...
-
مشرع
لغتنامه دهخدا
مشرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) آبشخور. ج ، مشارع . (مهذب الاسماء). آبخور. (دهار). آبخور. آبشخور. مشرب . شریعة. مورد. ورد. منهل . ج ، مشارع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای به آب درآمدن . (از اقرب الموارد) : سیراف در قدیم شهری بزرگ بوده است . و مشرع بوزیه...
-
باعلوی
لغتنامه دهخدا
باعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابوبکربن احمدبن ابی بکر عبداﷲبن ابی بکربن علوی بن عبداﷲبن علی بن شیخ الامام عبداﷲبن علی بن محمدبن علی العروضی بن جعفر الصادق ...، کنیتش با علوی است . طریقه ٔ محمدبن ادریس شافعی را اختیار کرد. در کتاب مشرعة الردی که از مصنف...
-
مهروبان
لغتنامه دهخدا
مهروبان . [ م َ ] (اِخ ) ماهی روبان . شهری است بر کنار دریا چنانکه موج دریا بر کنار شهر می زند و هوای آن گرم و عفن و ناخوشی بتر از آن ریشهر است ، اما مشرعه ٔ دریا است ،هرکه از پارس به راه خوزستان به دریا رود و آن که از بصره و خوزستان به دریا رود همگا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن مختار الواسطی النحوی العدل . مکنی به ابوعلی . برادرزاده ٔ ابوالفتح محمدبن محمدبن جعفربن مختار نحوی . وفات وی پس از سال 500 هَ . ق . بود و او را بواسط بازماندگان است . وی نحو از ابوغالب بن بشران فرا گرفت . و م...