کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشت ومال دهنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشت ومال دهنده
دیکشنری فارسی به عربی
مدلک
-
واژههای مشابه
-
مَشت
لهجه و گویش بختیاری
mašt پیمانه پر و سرصاف غلات یا حبوبات.
-
مُشت
لهجه و گویش بختیاری
mošt مشت.
-
boxer, boxeur (fr.)
مشتزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزشکاری که با استفاده از مشت به مبارزه با ورزشکار دیگر بپردازد
-
boxing, boxe (fr.)
مشتزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزشی که در آن یک ورزشکار با استفاده از مشت با ورزشکار دیگر مبارزه کند
-
مشت افشار
فرهنگ فارسی معین
(مُ. اَ) (اِمر.) زر خالص و بدون آلیاژ که نرم بوده ، با فشار دست شکلش عوض می شود.
-
مشت زن
فرهنگ فارسی معین
(مُ. زَ) (اِفا.) کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، بوکسور.
-
مشت زنی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) ورزشی که در آن هر یک از دو مشت زن می کوشد دیگری را با ضربه های مشت خود به زمین اندازد، بوکس .
-
لون مشت
لغتنامه دهخدا
لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود.
-
مشت خوردن
لغتنامه دهخدا
مشت خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مضروب شدن . دریافت کردن ضربه ٔ مشت . صدمه دیدن از ضربه ٔ مشت : بخوردم یکی مشت زورآوران . سعدی .- مشت بر دهان خوردن ؛ اصابت مشت بر دهان : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن .سعدی .
-
مشت زدن
لغتنامه دهخدا
مشت زدن . [ م ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست ، ضربه زدن . ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف . زخم زدن با انگشتان گره کرده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند به رویم مشت و زند به پشتم ...
-
مشت کردن
لغتنامه دهخدا
مشت کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به مشت برگرفتن : نخودچیها را مشت کرد ریخت به جیبش . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). || با مشت چیزی را پیمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشت شود.
-
مشت افشار
لغتنامه دهخدا
مشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی . (برهان ) (از ناظم الاطباء). پارچه ٔ زری مانند ...
-
مشت باز
لغتنامه دهخدا
مشت باز. [ م ُ ] (نف مرکب ) که در بازی و مسابقه ٔ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن . و رجوع به مدخل بعد شود.