کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشتبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشتبک
/moštabek/
معنی
درآمیخته و درهمدرآمده؛ مانند شبکه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشتبک
لغتنامه دهخدا
مشتبک . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آمیخته و درهم درآمده . و مانند شبکه ساخته شده . (ناظم الاطباء): اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 306).
-
مشتبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moštabek درآمیخته و درهمدرآمده؛ مانند شبکه.
-
جستوجو در متن
-
تقافص
لغتنامه دهخدا
تقافص . [ ت َ ف ُ ] (ع مص )بیکدیگر درآمدن چیزی . و درآمیخته گردیدن و مشتبک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق ُ ] (ع اِ) مشتبک تودرتو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : فی قفص من الملئکة؛ ای المشتبک المتداخل بعضه فی بعض . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مدغل
لغتنامه دهخدا
مدغل . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) مکان ٌمدغل ؛ جای درخت ناک . (منتهی الارب ). جای کثیرالشجر. (از متن اللغة). دَغِل . ذودغل . جای پرگیاه و مشتبک النبت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || مکان مدغل ؛ جای پنهان و مخوف . (از منتهی الارب ). مکان داغل و دَغِل و...
-
لحمة
لغتنامه دهخدا
لحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرا...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده است : و ابوالحرث احمدبن محمد غرّه ٔ دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طرازحلّت ایشان (آل فریغون ) بود با همتی عا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالحرث فریغونی . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده (ص 305 ببعد): ولایت جوزجان در مدت ایام آل سامان ، آل فریغون را بود اباً عن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته و بعد همم و غور کرم و مکارم شیم ایشان از ادرا...