کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشبکرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ] (اِخ ) (1763 - 1807 م .). از خاورشناسان آلمانی بود. وی در اوترخت متولد شد. از آثار او برخی از ترجمه ها از زبانهای عبرانی و عربی به آلمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رفتن) ro[w] ۱. = رفتن۲. رونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تندرو، کندرو، خودرو.۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
رو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: düm طاری: düm طامه ای: dim طرقی: düm کشه ای: dim نطنزی: dum
-
رو
دیکشنری فارسی به عربی
قمة
-
رُو
لهجه و گویش تهرانی
رُخ، صورت، چهره، گونه، دیم،طرف،جهت
-
ro-ro, roll-on roll-off
رورو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
-
lattice girder, lattice beam
تیر مشبک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] تیری که بالهای آن با شبکههای مورب یا موازی به یکدیگر متصل شده باشد
-
mesh graft
پیوندینۀ مشبک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پیوند] نوعی پیوندینۀ نیملایهستبر که با ایجاد برشهای متعدد طولی قابلیت پوششدهی آن بیشتر میشود
-
reticulated crystals
بلورهای مشبک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بلورهای سوزنی که درهمرشدیهای تورمانند به وجود میآورند
-
مشبک قلعه
لغتنامه دهخدا
مشبک قلعه . [ م ُ ش َب ْ ب َ ق َ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مجمره و عودسوز. (برهان ). عودسوز و مجمر. (ناظم الاطباء). || کنایه از آسمان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آسمان پرستاره : رومیان بین کز مشبک قلعه ٔ بام آسمان نیزه بالا از برون خونین سنان...
-
مشبک کاری
لغتنامه دهخدا
مشبک کاری . [ م ُ ش َب ْ ب َ ] (حامص مرکب ) پنجره پنجره یا چشمه چشمه ساختن چیزی را. از هنرهای ظریف و دستی که بر چوب یا فلز نقش هائی مشبک پدید آورند.
-
کار مشبک
دیکشنری فارسی به عربی
مشبک
-
مشبک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شابک
-
پنجره مشبک
دیکشنری فارسی به عربی
شبکة