کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشبع
/mošba'/
معنی
۱. اشباعشده؛ سیرشده.
۲. کامل.
۳. (قید) بهطور کامل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پر، مشحون، مملو ≠ تهی، خلاء
۲. سیر
۳. مفصل، مبسوط
۴. بسیار، زیاد، فراوان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشبع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پر، مشحون، مملو ≠ تهی، خلاء ۲. سیر ۳. مفصل، مبسوط ۴. بسیار، زیاد، فراوان
-
مشبع
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) سیر کرده شده ، اشباع شده .
-
مشبع
فرهنگ فارسی معین
(مُ بِ) [ ع . ] (اِفا.) سیر کننده .
-
مشبع
لغتنامه دهخدا
مشبع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) سیرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سیر و سیرکرده . (ناظم الاطباء). بسیار. فراوان . تقول : ساق فلان فی هذا المعنی فصلا مشبعاً؛ ضافیاً مستوفی فیه . (از اقرب الموارد) : و نیز آن معانی که پیغام داده شده باشد باید که بشنود و جوابها...
-
مشبع
لغتنامه دهخدا
مشبع. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) فتحه و کسره و ضمه که پر خوانده شود، یعنی از فتحه «الف » و از کسره «یا» و از ضمه «واو»پیدا گردد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود. || جزوی که در آخر آن سبب است اگر الفی در آن افزایند آن را مشبع گویند. (المعجم...
-
مشبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mošba' ۱. اشباعشده؛ سیرشده.۲. کامل.۳. (قید) بهطور کامل.
-
مشبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mošbe' سیرکننده.
-
جستوجو در متن
-
impregnated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آغشته، مشبع
-
abrim
دیکشنری انگلیسی به فارسی
abrim، مشبع
-
medicated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درمان دارویی، مشبع
-
heaped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیب دار، مشبع، متراکم
-
satiate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تند، سیر کردن، اشباع شدن، سیر، مشبع
-
مکفی
واژگان مترادف و متضاد
بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع ≠ غیرمکفی
-
کافی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی ۲. باکفایت