کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشاق
/mašāq[q]/
معنی
= مشقت
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مشقدهنده، ورزنده، تعلیمدهنده
۲. زحمتکش
۳. سختیها، مشقتها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشاق
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشقدهنده، ورزنده، تعلیمدهنده ۲. زحمتکش ۳. سختیها، مشقتها
-
مشاق
فرهنگ فارسی معین
(مَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زحمتکش . مشق دهنده . 2 - تعلیم دهنده .
-
مشاق
فرهنگ فارسی معین
(مَ قّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشقت ؛ سختی ها، مشقت ها.
-
مشاق
لغتنامه دهخدا
مشاق . [ م َش ْ شا ] (ع ص ) بسیار مشق کاری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از عربی مشخ کننده و کاری کننده . (ناظم الاطباء). || آن که مشق خط میدهد و تعلیم خط میکند. (از ناظم الاطباء). آن که خط آموزد. معلم خط. خوش نویس که مشق خط دهد. خطآموز. آن که خ...
-
مشاق
لغتنامه دهخدا
مشاق .[ م َ شاق ق ] (ع اِ) سختیها. ج ِ مشقة. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188).
-
مشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشاقّ، جمعِ مشَقَّة] [قدیمی] mašāq[q] = مشقت
-
مشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] maššāq ۱. مشقدهنده؛ تعلیمدهنده.۲. [قدیمی] شاگرد.۳. [قدیمی] کارگر.
-
جستوجو در متن
-
خطآموز
لغتنامه دهخدا
خطآموز. [ خ َ ] (نف مرکب ) مَشّاق . مُکتِب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مشقت
فرهنگ فارسی معین
(مَ شَ قَّ) [ ع . مشقة ] (اِ.) زحمت ، رنج . ج . مشاق ، مشقات .
-
پی تاگر
لغتنامه دهخدا
پی تاگر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام غیبگوئی برادر آپولودورِ آم فی پولیس ، مشاق قشون بعهد اسکندر. (ایران باستان ج 2 ص 1930 و 1919).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نصیر. مکنی به ابی ابراهیم . مشاق و کیمیاگر و به تلویحات و ساختن شیشه دانا بوده . او راست : کتاب التلاویح و سیول الزجاج . کتاب صناعة الدر الثمین . (ابن الندیم ).
-
مشاقی
لغتنامه دهخدا
مشاقی . [ م َش ْ شا ] (حامص ) کار مشاق . عمل مشاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خطآموزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمل خوشنویس . (یادداشت ایضاً). || عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ص...
-
مکتب
لغتنامه دهخدا
مکتب . [ م ُ ت ِ / م ُ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آنکه خط آموزاند. (مهذب الاسماء). مشاق و ادب آموز را گویند. (از انساب سمعانی ). آموزنده ٔ کتابت ، و منه کان الحجاج مکتباً با لطائف ای معلماً. (منتهی الارب ). آموزنده ٔ کتاب و مکتب دار. (ناظم الاطباء). آموزنده...
-
مشقة
لغتنامه دهخدا
مشقة. [ م َ ش َق ْ ق َ ] (ع اِمص ، اِ) سختی . ج ، مَشَقّات . (مهذب الاسماء). دشخواری بر کسی نهادن . (المصادر زوزنی ). سختی و دشواری و دشوار آمدن کار بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سختی و دشواری . ج ، مشاق . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). ر...