کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشار
/mošār/
معنی
۱. طرف شور و مشورت.
۲. [قدیمی] اشارهشده؛ آنچه به آن اشاره شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مستشار، مشاور، ندیم، رایزن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشار
واژگان مترادف و متضاد
مستشار، مشاور، ندیم، رایزن
-
مشار
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) اشاره شده ، آنچه به آن اشاره شده .
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که از وی عسل گیرند. (ناظم الاطباء). خلیة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط).
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م َ ] (ع مص ) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شور. (ناظم الاطباء). و رجوع به شور و شیار و مشارة شود.
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو.پیشروم عقل بود تا به جه...
-
مشار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošār ۱. طرف شور و مشورت.۲. [قدیمی] اشارهشده؛ آنچه به آن اشاره شده.
-
واژههای همآوا
-
مشعر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حاکی، دال، گویای ۲. درک، شعور، فهم ۳. خبردهنده، اشعارکننده
-
مشعر
فرهنگ فارسی معین
(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قربانی . 2 - درخت سایه دار. 3 - قوة ادراک . ج . مشاعر .
-
مشعر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) خبر دهنده ، آگاه کننده .
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در...
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).|| موی دار. (ناظم الاطباء)...
-
مشعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مشاعر] maš'ar ۱. محل قربانی و اجرای مناسک حج.۲. [قدیمی] علامت؛ نشانه.۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.
-
مشعر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moš'er اشعارکننده؛ خبردهنده؛ آگاهکننده.
-
مَشْعَرِ
فرهنگ واژگان قرآن
مشعرالحرام يا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ي مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذي حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر براي مدتي هرچند كوتاه به عنوان يكي از وا...