کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشاء
معنی
(مَ شّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راه رونده . 2 - پیرو حکمت مشاء.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشاء
فرهنگ فارسی معین
(مَ شّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راه رونده . 2 - پیرو حکمت مشاء.
-
مشاء
فرهنگ فارسی معین
(مَ شّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راه رونده . 2 - پیرو حکمت مشاء.
-
مشاء
لغتنامه دهخدا
مشاء. [ م َ ] (ع اِ)(از «م ش و») داروی مسهل که شکم راند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || (مص ) (از «م ش ی ») بسیار بچه شدن شتر و گوسفند. (ازمنتهی الارب ). بسیار بچه شدن آن زن و همچنین است ماشیة. (ناظم الاطباء). بسیار فرزند و چها...
-
مشاء
لغتنامه دهخدا
مشاء. [ م َش ْ شا ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمّام . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (آنندراج ). || رونده . (مهذب الاسماء). بسیار راه رونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
مشاء
لغتنامه دهخدا
مشاء. [ م َش ْ شا ] (ع ص ) نام روشی فکری در علوم عقلی ، مقابل اشراق . در باب وجه تسمیه ٔ مشاء گویند چون ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد، پیروان او را مشائی میگویند. و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس » است . (از سیر حکمت ص 22). و گویند چون ...
-
واژههای مشابه
-
مَّشَّاءٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نقل کننده سخنان مردمي به سوي مردمي ديگر ، به منظور ايجاد فساد و تيرگي آن دو- سخن چين
-
حکمت مشاء
لغتنامه دهخدا
حکمت مشاء. [ ح ِ م َ ت ِ م َش ْ شا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حکمت مشائی . طریقه ٔ مشائین . حکمت ارسطو و پیروانش .
-
واژههای همآوا
-
مشاع
واژگان مترادف و متضاد
شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیمنشده ≠ مفروز
-
مشاع
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانة هر یک معین نشده باشد.
-
مشاع
لغتنامه دهخدا
مشاع . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند که 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
مشاع
لغتنامه دهخدا
مشاع . [ ] (ص ) دزد و بدفعل . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228).
-
مشاع
لغتنامه دهخدا
مشاع . [ م ُ ] (ع ص ) بخش ناکرده : سهم مشاع ؛ بهره ٔ بخش ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشترک و تقسیم ناکرده شده . و اکثر استعمال آن در زمین است ، چنانکه در مدار نوشته که مشاع ، زمین مشترک که قسمت کرده شده نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). بخش ناکر...
-
مشاع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošā' ۱. بخشناکرده؛ غیرمفروز.۲. [مقابلِ مفروز] (حقوق) ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هریک مفروز و محدود نشده باشد.