کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسیّب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسیّب
فرهنگ نامها
(تلفظ: mosayyeb) (عربی) رها کنندهی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود ، آزاد کنندهی بنده ؛ (در اعلام) نام یکی از تابعین که از سرداران امیرالمؤمنین علی (ع) بود .
-
واژههای مشابه
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م َ ] (اِخ ) نام وادئی است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن نجبةبن ربیعةبن ریاح الفزاری . تابعی و از سران قوم خود بود. وی از سرداران حضرت علی (ع ) در جنگهای آن حضرت با دشمنان و نیز از جمله کسانی است که در سال 65 هَ .ق . به طلب خون حسین (ع ) قیام کردند و در همین سال در وقای...
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (ع ص ) ستور گذاشته شده بر سر خود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء): صبی مسیب ؛ طفل بدون محافظ و بدون نگاهبان . (از اقرب الموارد).
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام یکی از سه برادری که در بخارا در قرون اولیه ٔ هجری پول رایج آن زمان را که درهم نامیده میشد سکه میزدند. (دو برادر دیگر یکی محمد و دیگری غطریف نام داشت ). سکه هائی که این سه برادر ضرب مینمودند به نام خودشان معروف بود...
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م ُ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسییب . رجوع به تسییب شود.
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [ م ُ س َی ْ ی ِ / س َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام پدر سعید. (منتهی الارب ).
-
مسیب
لغتنامه دهخدا
مسیب . [م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن علس بن مالک بن عمروبن قمامة. شاعر جاهلی و خال اعشی میمون . اسمش را زهیر و کنیه اش را ابوفضه گفته اند. دیوان شعری دارد که چندین تن جداجدا گرد کرده اند. (از منتهی الارب ) (از الاعلام زرکلی ) (از ابن الندیم ص 224).
-
مسیب بیک
لغتنامه دهخدا
مسیب بیک . [ م ُ س َی ْ ی َ ب َ ] (اِخ ) نواده ٔ طهماسب قلی سلطان که از قبیله ٔ امام قلی خان سلطان بندرعباسی بود. از شعرای دوره ٔ صفوی و در سلک قورچیان بوده . این شعر از اوست :بس که در راه تو بار زشت و زیبا میکشم جای گل بر سر زنم خاری که از پا میکشم ...
-
مسیب خان
لغتنامه دهخدا
مسیب خان . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) ولد محمدخان شرف الدین اغلی . از اعاظم امرای تکلو است در دولت شاه طهماسب صفوی خدمات شایسته کرده ، در موسیقی مهارت تمام داشته . این شعر از اوست :آراسته آمد و چه آراستنی می خواست به عشوه و چه می خواستنی بنشست به می خ...
-
واژههای همآوا
-
مصیب
واژگان مترادف و متضاد
امانتدار، امین، درستکار ≠ امانتخوار
-
مصیب
فرهنگ نامها
(تلفظ: mosib) (عربی) (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است ، درستکار ، صواب کار ، در مقابلِ مخطی .
-
مثیب
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جزای نیک دهنده . 2 - عطا کننده .