کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسینه
لغتنامه دهخدا
مسینه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) (از: مس + ینه ، پسوند نسبت ) هرچه از مس کنند. مسی . مسین . ابزاری که از مس ساخته شده است . ظروف و اوانی و آلات مسین . و رجوع به مسی و مسین شود. || (اِ) قمقمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قمقمه شود.
-
جستوجو در متن
-
طشتند
واژهنامه آزاد
همان ظرف مسینه که مور نمی تواند در او نفوذ کند . در این جا (در بیت 34 باب اول بوستان سعدی) منظور این است که حسودها نمی توانند در او رخنه ای پیدا کنند.
-
مسین
لغتنامه دهخدا
مسین . [ م ِ ] (ص نسبی ) (از: مس + ین ، پسوند نسبت )از مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . (ناظم الاطباء). مسی . مسینه . و رجوع به مسی و مسینه شود : زر ندیدستی که بی قیمت شودچون بینداییش با چیزی مسین . ناصرخسرو.ستوری مسین دید در پیکرش یکی رخنه با کالب...
-
اساطیل
لغتنامه دهخدا
اساطیل . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسطول ، بمعنی دسته ای از کشتی : و لهذا الملک [ الملک غلیام ] بمدینة مسینة المذکورة دارصنعة [ البحر ] تحتوی من الأساطیل علی ما لایحصی عدد مراکبه . (رحله ٔ ابن جبیر).
-
مسگر
لغتنامه دهخدا
مسگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) نحاس . (منتهی الارب ). کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آن که مس سازد : حسب الرقم اشرف مقرراست که ضابطان و مستأجران و... مسگران و غیرهم بدون اطلاع و وقوف معیران و گماشتگان ایشان داد و ست...
-
غروش
لغتنامه دهخدا
غروش . [ غ ُ] (ع اِ) ج ِ غِرش . (اقرب الموارد) (دزی ). و آن برابر چهل باره است ، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. (از اقرب الموارد). قروش . پیاستر . رجوع به غرش شود. || به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشة را از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). مس...
-
ینه
لغتنامه دهخدا
ینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) مانند «ین » علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون : زرینه ، سیمینه ، برنجینه ، رویینه ، چرمینه ، مویینه ، مسینه ،کمینه ، گنجینه ، دیرینه ، سفالینه ، کشکینه ، نرینه ، مادینه ، پلنگینه ، گرگینه ، پارینه...
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) مسگر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما) (دهار). صانع النحاس . (اقرب الموارد). این انتساب معامله ٔ مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. (از سمعانی ). || مس فروش . (از اقرب الموارد).
-
کبدا
لغتنامه دهخدا
کبدا. [ ک َ ] (اِ) کبد. لحیم زرگری و مسگری باشد که به آن چیزها را وصل و پیوند کنند. (برهان ). لحیم که مسینه و رویینه را بدان پیوند دهند. (آنندراج ). || سریشم درودگران را نیز گویند که با آن چیزها را به هم بچسبانند. || بمعنی فربه هم هست که نقیض لاغر با...
-
مسین
لغتنامه دهخدا
مسین . [ م ِ ] (اِخ ) نام شهری به جزیره ٔ صِقلیه مشرف بر تنگه ای به همین نام بین صقلیه و جنوب ایتالیا. این شهر بالغ بر 236000 تن جمعیت دارد و صنایع عمده ٔ آن تهیه ٔ مواد غذائی ، چرم سازی و وسائل ساخته شده از چرم است . مسینا. مسینه . (از دائرة المعارف...
-
ابولو
لغتنامه دهخدا
ابولو. [ اُ ب ُ ل ُ ] (از یونانی /لاتینی ، اِ) (از یونانی اُبلُس و لاطینی ابولوس ) اُبولوس . در اوزان طبی ، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است . وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوه ٔ کسری . || مسکوکی خرد بیونان قدیم . || مسکوکی مسینه فرانسویان را...
-
بیستی
لغتنامه دهخدا
بیستی . (ص نسبی ، اِ) یک قسم پول سیاهی که سابقاً در ایران رایج بود و اکنون غیرمعمول است . (ناظم الاطباء). سکه ای است معروف به مقدار بیست درم . (آنندراج ). مسکوک خشن مسینه و بزرگ و آن خمس صد دیناری یعنی بیست دینار و در دوره ٔ فتحعلیشاه و محمدشاه و اوا...
-
دوسانیدن
لغتنامه دهخدا
دوسانیدن . [ دَ ] (مص ) چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). بچفسانیدن . بچسبانیدن . بشلانیدن . چفساندن . چسبانیدن . چفسانیدن . الزاق . الساق .الصاق . ادباق . (یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بد...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین ). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان ). در لغت فرس ص ...