کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مثیب
لغتنامه دهخدا
مثیب . [ م ُ ] (ع ص ) پاداش دهنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثابة شود. || به اعتدال مزاج آینده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
مثیب
لغتنامه دهخدا
مثیب . [ م ُ ث َی ْ ی ِ ] (ع ص ) امراءة مثیب ؛ زن ثیب گردیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن مرددیده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مصیب
لغتنامه دهخدا
مصیب . [ م ُ ] (ع ص ) تیر به نشانه رسیده . || درست گوینده .مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء). || برصواب رفته . صوابکار. درستکار. ضد مخطی . ضد خاطی . مقابل مخطی . (یادداشت مؤلف ) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم . (کلیله و دمنه ...
-
مصیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosib ۱. اصابتکننده.۲. راستودرستعملکننده؛ راستکار.۳. راستودرستگوینده.
-
مُصَیِب
لهجه و گویش تهرانی
اسم مرد
-
مصیب
واژهنامه آزاد
رها شده
-
جستوجو در متن
-
مسیبی
لغتنامه دهخدا
مسیبی . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به مسیب . رجوع به مسیب شود.
-
ابوحسان
لغتنامه دهخدا
ابوحسان . [ اَ ؟ ](اِخ ) مقلدبن مسیب بن رافع. از امرای بنی عقیل ملقب به حسام الدوله صاحب موصل . رجوع به مقلدبن مسیب شود.
-
ابوالخشناء
لغتنامه دهخدا
ابوالخشناء. [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) عبادبن مسیب اجنادی . و نیز کنیت او را ابوالخنساء گفته اند.
-
ابوصالح
لغتنامه دهخدا
ابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) مسیب بن دارم . از روات است .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) مسیّب بن شریک . محدّث است .
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) مسیب بن رافع. از روات حدیث است .
-
ابوذواد
لغتنامه دهخدا
ابوذواد. [ اَ ذَوْ وا ] (اِخ ) محمدبن مسیب . نخستین از امرای بنوعقیل موصل . رجوع به محمد... شود.
-
ابوحکیمه
لغتنامه دهخدا
ابوحکیمه . [ اَ ح َ م َ ] (اِخ ) جمال . اواز سعیدبن مسیب حدیث شنید و قرة از او روایت کند.
-
حسام الدوله
لغتنامه دهخدا
حسام الدوله . [ ح ُ مُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) صاحب الموصل . رجوع به مقلدبن مسیب شود.