کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مِسْکٌ
فرهنگ واژگان قرآن
مشک ( ماده ای خوشبو )
-
مِسْکَ
لهجه و گویش گنابادی
meska در گویش گنابادی یعنی کره ، چربی جدا شده از شیر در اثر زدن شیر با چوب یا تکان دادن شیر در مَشْک
-
مسک آباد
لغتنامه دهخدا
مسک آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 25هزارگزی شمال کدکن و سر راه مالرو عمومی کدکن . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مسک البر
لغتنامه دهخدا
مسک البر. [ م ِ کُل ْ ب َرر ] (ع اِ مرکب ) نام گیاهی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مسک الجن
لغتنامه دهخدا
مسک الجن . [ م ِ کُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) نام گیاهی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شامل شواصر و جعده ٔ صغیر است . (فهرست مخزن الادویه ). شواصرا. امبروسیا. ارطاماسیا .
-
مسک الحمل
لغتنامه دهخدا
مسک الحمل . [ م ِ کُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) نام خزانه ٔ ابی الحقیق است . (منتهی الارب ). مال ابوالحقیق را کنز می نامیدند و لقب مسک الحمل داده بودند، چه آن عبارت بود از زینت آلات و جواهراتی که در پوست بره پیچیده بود و به روی آن پوست گاو نر و به روی آن پو...
-
مسک الرمان
لغتنامه دهخدا
مسک الرمان . [ م ِ کُرْ رُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) نارمشک . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به نارمشک شود.
-
مسک القرود
لغتنامه دهخدا
مسک القرود. [ م ِ کُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اشنه . (فهرست مخزن الادویه ).
-
واژههای همآوا
-
مثک
لغتنامه دهخدا
مثک . [ م َ ] (اِ) به لغت سریانی دوایی است که آن را سوس گویند و اصل السوس بیخ آن است و به فارسی مهک خوانند. (برهان ). مأخوذ از سریانی متکی و مهک که به تازی سوس و ریشه ٔ آن را اصل السوس نامند. (ناظم الاطباء).
-
مصک
لغتنامه دهخدا
مصک . [ م ِ ص َک ک ] (ع اِ) مغلاق و کلیدان . (ناظم الاطباء). || (ص ) قوی و توانا از مردم و جز آن . گویند: جمل مصک و حمار مصک ؛ ای قوی شدید. مصکة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مصک
لغتنامه دهخدا
مصک . [ م َ ص َک ک ] (ع ص ) شترمرغی که در رفتن بند پایهای آن به هم خورد. || مردی که زانوها و بندهای پای آن مضطرب و متزلزل باشد. (ناظم الاطباء). سست زانو که در رفتن زانوی او بر هم زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
مِسْکٌ
فرهنگ واژگان قرآن
مشک ( ماده ای خوشبو )
-
مِسْکَ
لهجه و گویش گنابادی
meska در گویش گنابادی یعنی کره ، چربی جدا شده از شیر در اثر زدن شیر با چوب یا تکان دادن شیر در مَشْک