کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسکینی
لغتنامه دهخدا
مسکینی . [ م ِ ] (حامص ) مسکین بودن . فقر. درویشی . بی چیزی : براین آستان عجز و مسکینیت به از طاعت و خویشتن بینیت . سعدی (بوستان ).گر دشمن من به دوستی بگزینی مسکین چه کند با تو بجز مسکینی .سعدی (رباعیات ).
-
جستوجو در متن
-
مسکنت
واژگان مترادف و متضاد
۱. افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ≠ رفاه، توانگری ۲. عجز، درماندگی، ضعف
-
مسکینیت
لغتنامه دهخدا
مسکینیت . [ م ِ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بی نوایی . (ناظم الاطباء). مسکینی .
-
عیول
لغتنامه دهخدا
عیول . [ ع َ ] (ع مص ) رفتن وگشتن و دور زدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عُیول . عَیل . رجوع به عیول و عیل شود. || (اِمص ) فقر و تنگدستی و مسکینی . (ناظم الاطباء).
-
امامی خلخالی
لغتنامه دهخدا
امامی خلخالی . [ اِ ی ِ خ َ ] (اِخ ) از شاعران خلخال بوده و در جمع کردن وگفتن شعر ولع تمام داشته است . این رباعی از اوست :با خلق خدا سخن بشیرینی کن اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن تا بر سر دیده هاجا دهندت مردم چون مردم دیده ترک خودبینی کن .رجوع به تذکره...
-
گروهه
لغتنامه دهخدا
گروهه . [ گ ِ هََ / هَِ ] (اِ) دکچی باشد و آن گلوله ٔ ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. (برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه . (انجمن آرا). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه ٔ لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ری...
-
مخمور
لغتنامه دهخدا
مخمور. [ م َ ] (اِخ ) شاعری از شعرای قرن سیزدهم است و از قصیده ای که در شکرگزاری از حکومت اسداﷲخان ، بر تویسرکان و ملایر انشاء نموده معلوم می شود ملائری یا تویسرکانی است وشاهزاده اعتضادالسلطنه را نیز مدح گفته . از اوست :بر درت ای دوست روی اضطرار آورد...
-
مسکنت
لغتنامه دهخدا
مسکنت . [ م َ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) مسکنة. مفلسی . (غیاث ). درویشی . ضعف . فقر. بی چیزی . عسارت .عیلت . بؤس . مسکینی . ذلت . فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی . (گلستان سعدی ). || بیچارگی . (مهذب ال...
-
روی گرداندن
لغتنامه دهخدا
روی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی گردانیدن . اعراض کردن . پشت کردن : سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی .گر بنده ٔ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی . سعدی .یک روی زمین دش...
-
خودبینی
لغتنامه دهخدا
خودبینی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) انانیت . عُجب . خویشتن بینی . پندار. (یادداشت مؤلف ). تکبر. غرور. (ناظم الاطباء) : زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایه ٔ شیرینی است . نظامی .بدین خوبی که رویت رشک ماهست مبین در خود که خودبینی گناهست . نظامی ...
-
خبر یافتن
لغتنامه دهخدا
خبر یافتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . پی بردن . اطلاع حاصل کردن . معلوم کردن . (آنندراج ) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب . فردوسی .خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم . فردوسی .جز آن نیابد از آن را...
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سروجی . نام نرگدائی مبرم و بلیغ موضوع افسانه های دلاویز سحرآسای مقامات ابوالقاسم علی بن محمدبن عثمان حریری بصری است . این خواهنده ٔ شحّاذ در امکنه و ازمنه ٔ مختلفه با تبدیل زی ّ و هیأت و اختراع حکایتی از سیه گلیمی و نیاز و م...
-
مستولی
لغتنامه دهخدا
مستولی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) مستول . نعت فاعلی از استیلاء. به غایت و هدف رسنده . (از اقرب الموارد). || چیزی را به دست آورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاء شود. آنکه بر چیزی کاملاً تسلط یابد. بر کسی دست یابنده و غلبه کننده . (غیاث ) (آنندراج )....
-
رجعت
لغتنامه دهخدا
رجعت . [ رَ ع َ ] (از ع ، اِمص ) رَجْعة. بازگشت . (غیاث اللغات ). بمعنی بازگشت به کسر«ر» آمده ، بفتح «ر» فصیح تر است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بازگشتن بسوی دنیا، و منه هو یؤمن بالرجعة؛یعنی ایمان می آورد برجوع بسوی دنیا بعد از مرگ . (منتهی الارب ...