کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسکین
/meskin/
معنی
۱. فقیر؛ بینوا؛ درویش؛ بیچیز.
۲. بیچاره؛ درمانده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیبضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهیدست، بیچیز ≠ توانگر
۲. درمانده، عاجز، ناتوان
دیکشنری
beggar, desolate, pauper, wretched
-
جستوجوی دقیق
-
مسکین
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیبضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهیدست، بیچیز ≠ توانگر ۲. درمانده، عاجز، ناتوان
-
مسکین
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) فقیر، تنگدست .
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن بکیر الحذاء. رجوع به ابوعبدالرحمان شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الراسبی . رجوع به ابوفاطمه شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن یزید. تابعی است و از عبداﷲبن عبیدبن عمیر روایت کند. و رجوع به ابوقبیصه شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ )تخلص دیگر فروغی شاعر. رجوع به فروغی بسطامی شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ص نسبی ) مسکی . مشکی . به رنگ مشک . (از ناظم الاطباء).
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ع ص ) درویش و آن که هیچ ندارد یا آنچه در آن کفایت او شود نداشته باشد یا آن که او را فقر از حرکت و قوت بازداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدا. گدای بینوا. مسکین را معمولاً بر کسی اطلاق می کنند که وضع او از فقیر بدتر باشد...
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ] (اِخ ) ابن دینار التیمی . رجوع به ابوهریره شود.
-
مسکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مساکین] meskin ۱. فقیر؛ بینوا؛ درویش؛ بیچیز.۲. بیچاره؛ درمانده.
-
مسکین
دیکشنری فارسی به عربی
فقير
-
واژههای مشابه
-
مِسْکِينِ
فرهنگ واژگان قرآن
فقير و بيچاره (کلمه مسکين به معناي کسي است که از فقير بدحالتر باشد به عبارت ديگر فقير با برطرف شدن نيازش ديگر فقير نيست و چه بسا غني شود ولي مسكين كسي است كه حتي اگر نيازش را بر طرف كنند باز هم طولي نمي كشد كه محتاج مي شود يا در همان دم ازجهت ديگر م...
-
صالح مسکین
لغتنامه دهخدا
صالح مسکین . [ ل ِ ح ِ م ِ ] (اِخ ) وی فرزند ابوجعفر منصور دوانیقی است و چون او لنگ بود منصور وی را مسکین می خواند. صاحب الوزراء و الکتاب گوید: منصور وی را دوست میداشت و بر او رقت میکرد و هر یک از فرزندان خودرا اقطاعی داده بود جز صالح را و میگفت این ...
-
نرگس مسکین
لغتنامه دهخدا
نرگس مسکین . [ ن َ گ ِ س ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس که تمام قسمت های آن سفید است : همیشه تا گل سوری بُوَد به وقت بهارچنانکه نرگس مسکین بُوَد به وقت خزان . فرخی .رجوع به نرگس شود.