کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسکی
لغتنامه دهخدا
مسکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مسک و معامله ٔ آن . (از الانساب سمعانی ). || مشکی . سیاه . برنگ مشک : ولها [ لقراصیا ] ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثُم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار).
-
واژههای مشابه
-
مسکي
دیکشنری عربی به فارسی
مشکبار , مشک دار
-
کُنُّر مَسِّکى
لهجه و گویش بختیاری
konnor masseki نوعى صمغ که سوزاندن آن بویى خوش تولید مىکند و از آن بهعنوان سَقِّز هم استفاده کنند.
-
جستوجو در متن
-
مشکبار
دیکشنری فارسی به عربی
مسکي
-
مشک دار
دیکشنری فارسی به عربی
مسکي
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ص نسبی ) مسکی . مشکی . به رنگ مشک . (از ناظم الاطباء).