کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسکه
/maske/
معنی
نوعی چربی که از شیر یا دوغ میگیرند؛ کره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کره
۲. روغنحیوانیتازه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. کره ۲. روغنحیوانیتازه
-
مسکه
فرهنگ فارسی معین
(مَ کِ) (اِ.) کره و چربی که از دوغ گیرند.
-
مسکه
لغتنامه دهخدا
مسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوس...
-
مسکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) maske نوعی چربی که از شیر یا دوغ میگیرند؛ کره.
-
مسکه
لهجه و گویش تهرانی
کره :مشگم مشگم صناری،دوغش مال چوپونه،مسکه اش مال دیونه .
-
واژههای مشابه
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م َ س َ ک َ ] (ع اِ) جایی که آب ایستد در وی . (منتهی الارب ). || جای درشت از چاه که وقت کندن پیش آید. || چاه درشت خاک که به گرد گرفتن حاجت نباشد وی را. || پوستکی است که بر روی کودک یا اسب کره در کشیده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). |...
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م َ س َ ک َ ] (ع ص ) دلیر: هو حَسکة مسکة؛ او دلیر و شجاع است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م َ س َک ْ ک َ ] (ع اِ) سرای درم زن . (مهذب الاسماء). ضرابخانه .
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم المره است از مصدر مَسک . (از اقرب الموارد). رجوع به مسک شود. || یک قطعه از مَسک یعنی جلد و پوست . (از اقرب الموارد). رجوع به مَسک شود.
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م ُ س َ ک َ ] (ع ص ) آن که چون چنگ زند در چیزی باز خود را رها کردن نتواند ازوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مُسَک . || مرد بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م ُ س ُ ک َ ] (ع اِمص ) زُفتی . (منتهی الارب ).بخل . || خیر و نیکوئی . (اقرب الموارد).
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م ُ ک َ ] (ع اِ) آنچه بدان چنگ درزنند. || آن قدر از غذا و شراب که برپای نگاه دارد اندام را و بس باشد زندگانی را. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خرد وافر. (منتهی الارب ). رای و عقل وافر که بدان رجوع کنند. (از اقرب الموارد). ج ، مُسُک ....
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [م ِ ک َ ] (ع اِ) یک قطعه از مِسک . (از اقرب الموارد). پاره ای از مسک . (منتهی الارب ). رجوع به مِسک شود.
-
مسکة
دیکشنری عربی به فارسی
ربودن , قاپيدن , گرفتن , توقيف کردن , چنگ زدن , تصرف کردن , سبقت گرفتن , ربايش