کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسکنة
لغتنامه دهخدا
مسکنة. [ م ُ س َک ْ ک ِ ن َ ] (ع ص ) مسکنه . مؤنث مسکّن . ج ، مسکنات .
-
مسکنة
لغتنامه دهخدا
مسکنة.[ م َ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) اسم است از مسکین ، به معنی فقر و ذل و ضعف . (از اقرب الموارد). بیچارگی . (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت . مسکنت . و رجوع به مسکنت شود : ... و ضربت علیهم المسکنة ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3) ... و ضربت ع...
-
واژههای مشابه
-
مسکنه
لغتنامه دهخدا
مسکنه . [ م ُ س َک ْ ک ِ ن َ ] (ع ص ). مسکنة. آرام کننده .- ادویه ٔ مسکنه ؛ داروها که در تسکین دردها به کار روند.
-
مَسْکَنَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
شدت فقر(کلمه مسکنت به معناي شدت فقر است و ظاهرا مسکنت اين است که انسان به جائي از فقر و يا هر فقداني برسد که راه نجاتي از آن نداشته باشد )
-
واژههای همآوا
-
مسکنت
واژگان مترادف و متضاد
۱. افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ≠ رفاه، توانگری ۲. عجز، درماندگی، ضعف
-
مسکنت
فرهنگ فارسی معین
(مَ کَ نَ) [ ع . مسکنة ] (حامص .) فقر، تنگدستی .
-
مسکنت
لغتنامه دهخدا
مسکنت . [ م َ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) مسکنة. مفلسی . (غیاث ). درویشی . ضعف . فقر. بی چیزی . عسارت .عیلت . بؤس . مسکینی . ذلت . فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی . (گلستان سعدی ). || بیچارگی . (مهذب ال...
-
مسکنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسکنة] maskanat فقر؛ بیچیزی؛ بینوایی.
-
مَسْکَنَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
شدت فقر(کلمه مسکنت به معناي شدت فقر است و ظاهرا مسکنت اين است که انسان به جائي از فقر و يا هر فقداني برسد که راه نجاتي از آن نداشته باشد )
-
جستوجو در متن
-
مسکنت
فرهنگ فارسی معین
(مَ کَ نَ) [ ع . مسکنة ] (حامص .) فقر، تنگدستی .
-
مسکنات
لغتنامه دهخدا
مسکنات . [ م ُ س َک ْ ک ِ ](ع اِ) ج ِ مسکن و مسکنة. چیزهایی که تسکین می دهند وآرام می کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسکن شود.
-
حل حل
لغتنامه دهخدا
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب ).