کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مصور
لغتنامه دهخدا
مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . واهب الصور : گر از راست کژّی نباید که آیدچرا هست کرده مصور مصوَّر؟ ناصرخسرو.فزونی و کمّی در او ره نیابدکه بد زاعتدال مصور مصور. ناصرخسرو.ز مردی و جگر نگذاشت باقی مصور در تو ای زیبا مصوَّر.ازرق...
-
مصور
لغتنامه دهخدا
مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (ع ص ) صورت کننده . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). ج ، مصورون . || آفریننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقابل مصوَّر. ایجادکننده . موجد. به وجودآورنده . ترکیب دهنده . (یادداشت مؤلف ). شکل دهنده ...
-
مصور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosavvar ۱. دارای تصویر.۲. [قدیمی] دارای شکل و صورت.
-
مصور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosavver نقاش؛ صورتگر.
-
مُصَوِّرُ
فرهنگ واژگان قرآن
کسي است که پديد آوردههاي خود را طوري صورتگري کرده باشد که به يکديگر مشتبه نشوند - صورتگر
-
جستوجو در متن
-
مساور
لغتنامه دهخدا
مساور. [ م َ وِ ] (ع اِ) ج ِ مِسوَر و مسورة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسور و مسورة شود.
-
اربینو
لغتنامه دهخدا
اربینو. [ اُ ] (اِخ ) شهریست مُسوّر به ایطالیا، واقع در وسط جبال بمسافت 20 میلی شهر بسار، سکنه ٔ آن 10 هزار تن و در آن آثار قدیمه و ابنیه ٔ جمیله است و نیکوترین آنها قصر فردریک است و در آن کارخانه و مدارس است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
دمادم
لغتنامه دهخدا
دمادم . [ دُ دِ ] (ع اِ) نوعی از لوبیای هندی است به قدر ماش ، سرخ و شفاف و بر سر او نقطه ٔ سیاهی ، و به هندی مسور نامند، و قاطع سیلان آب دهان و مقوی دماغ اطفال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
مسورة
لغتنامه دهخدا
مسورة. [ م ِس ْ وَ رَ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکیه گاه چرمین . متکای چرمین . (ناظم الاطباء). بالش چرمین . (مهذب الاسماء). بالش نشستنی . نهالیچه . (زمخشری ). بالش چرمین . (مهذب الاسماء). بالش تکیه . ج ، مساور. و رجوع به مس...
-
مسورة
لغتنامه دهخدا
مسورة. [ م ُ س َوْ وَ رَ ] (ع ص ) تأنیث مسور. صاحب سور. دارای باره . محصور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح منطق ) قضیه ٔ مسورة یا قضیه ٔ محصور، قضیه ای است که موضوع آن بطور کل یا بعض معین شده باشد و بر چهار قسم است : موجبه ٔ کلیه ، موجبه ٔ جزئیه ...
-
علی شامی
لغتنامه دهخدا
علی شامی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عزالدین بن حسن بن محمدبن صلاح بن حسن بن جبریل حسنی یمنی شامی . متکلم بود.در ربیعالاول سال 1033 هَ . ق . در مسور خولان العالیةمتولد شد و در 27 رمضان سال 1120 هَ . ق . در صنعاء درگذشت . او راست : العدل و التوحی...
-
علی قرمطی
لغتنامه دهخدا
علی قرمطی . [ ع َ ی ِ ق ِ م َ ] (اِخ ) ابن فضل بن احمد قرمطی . از کسانی است که مدتی بر یمن حکومت کردند. وی نخستین بار در سال 290 هَ . ق . در کوه مسور (واقع در کوکبان یمن ) شروع به دعوت برای مهدی منتظر (ع ) کرد و عده ٔ کثیری از مردم قبایل به وی گرویدن...
-
مخلخل
لغتنامه دهخدا
مخلخل . [ م ُ خ َ خ َ ] (ع اِ) جای خلخال از ساق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). جای خلخال از ساق و اشتالنگ . (ناظم الاطباء) : ساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه ). || شخصی که بگیرد گوشتی که بر استخوان ...
-
ملاعب
لغتنامه دهخدا
ملاعب . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلعَب . (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها : لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436).در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد م...
-
ارجوب
لغتنامه دهخدا
ارجوب . [ اَ ] (اِخ )کوره ایست واقع در مشرق اردن از مملکت عوج در باشان و در آن قریب شصت شهر مسور بود سوای قرای متعدده ٔ واقعه ٔ در صحرا و ظاهراً ارجوب همان مقاطعه ٔ کنونی لجاة است که در جنوب دمشق و مشرق بحرالجلیل واقع است و بعضی سیاحان قدیم آنرا چنین...