کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسهل
/moshel/
معنی
ویژگی غذا یا دارویی که معده و رودهها را پاک کند و لینت بدهد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کارکن، مسهله، منجز، منضج
دیکشنری
aperient, laxative, purgative, purge, purger
-
جستوجوی دقیق
-
مسهل
واژگان مترادف و متضاد
کارکن، مسهله، منجز، منضج
-
مسهل
فرهنگ فارسی معین
(مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) هرچیزی که باعث شکم روی شود.
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی ). || نرم شده . (ناظم الاطباء).
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسهیل . نرم و آسان گرداننده . (ناظم الاطباء). آسان کننده . سهل گیرنده .
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هََ ] (ع ص ) شکم رانده شده . داروی مسهل داده شده . || گرفتار شکم روش . (ناظم الاطباء).
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (م...
-
مسهل
دیکشنری عربی به فارسی
ضد يبوست , ملين
-
مسهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (پزشکی) moshel ویژگی غذا یا دارویی که معده و رودهها را پاک کند و لینت بدهد.
-
واژههای همآوا
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ِ ح َ ] (اِخ ) نام جنّیه ای که عاشق اعشی بود. (از منتهی الارب ). نام تابعه ٔ اعشی که از جنیّان بود و اعشی گمان می برد که او را دنبال می کند. (از اقرب الموارد).
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تیشه . (منتهی الارب ).منحت . (اقرب الموارد). || سوهان . (دهار) (منتهی الارب ). مبرد. (اقرب الموارد). || داس . (دهار). || خرک پزداغ . (دهار). || زبان ، از هر که باشد. (منتهی الارب ). لسان . (اقرب الموارد). زبان . (دهار). ...
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسحال . رجوع به اسحال شود. || رسن یک تاب داده ، خلاف مبرم . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
hydragogue
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیدراگوگ، مسهل
-
یارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: یاره] [قدیمی] yāraj معجون مسهل.