کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسن
/mesan[n]/
معنی
آنچه با آن کارد تیز کنند؛ فسان؛ فسن؛ سنگساو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بزرگسال، پیر، جاافتاده، ریشسفید، زال، سالخورده، سالدیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلانسال، کهنسال، معمر ≠ برنا، جوان، خردسال
برابر فارسی
سالخورده، کهنسال، پیر
دیکشنری
aged, old
-
جستوجوی دقیق
-
مسن
واژگان مترادف و متضاد
بزرگسال، پیر، جاافتاده، ریشسفید، زال، سالخورده، سالدیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلانسال، کهنسال، معمر ≠ برنا، جوان، خردسال
-
مسن
فرهنگ واژههای سره
سالخورده، کهنسال، پیر
-
مسن
فرهنگ فارسی معین
(مُ س نّ) [ ع . ] (ص .) پیر، سالخورده .
-
مسن
فرهنگ فارسی معین
(مِ سَ نّ) [ ع . ] (اِ.) فسان ، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند.
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م َ ] (ع مص ) به تازیانه زدن . مَشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مشن شود.
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م َ س َ ] (ع اِمص ) بی باکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م َ س َن ن ] (ع اِ) مِسَن ّ. (زمخشری ) (دزی ). مِسَن . (برهان ).
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ِ س َ ] (از ع ، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان ). مِسَن ّ : مشتری ساختی از جرم زحل مسن خنجر برّان اسد. خاقانی .تیغ زبانشان نتواند برید موی گر من مِسن نسازم از این سحر نابشان . خاقانی .کیوان مسنی علاقه آویزتا آهن تیغ او ک...
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ِ س َن ن ] (ع اِ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج ). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این ...
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ِ س ِ ] (اِخ ) شهری است از شبه جزیره ٔ پلوپونز متعلق به یونان که مرکز مسنی می باشد. این شهر در دامنه ٔ کوه ایتوم واقع است و در قرن هفتم ق .م . بوسیله ٔ اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اماچهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیله ٔ اپامی نونداس از اهالی...
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ِ س ِ ] (اِخ ) نام دیگر ولایت میشان ، در مصب شط دجله وساحل خلیج فارس . (ایران در زمان ساسانیان ص 107).
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ِ س ِ ] (اِخ ) نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 116).
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ُ س َن ن ] (ع ص ) صاحب سنان . (آنندراج ) (غیاث ).
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ُ س ِن ن ] (ع ص ) کلان سال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده . مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده . (غیاث ) (آنندراج ). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده . پیر سالخورد. سالمند. (یادداش...
-
مسن
دیکشنری عربی به فارسی
مسن , سالخورده