کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسموم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسموم
/masmum/
معنی
۱. زهرآلود.
۲. دارای اثرات زیانبار و ناخوشایند: فضای مسموم سیاسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی
۲. زهرخورده، سمخورده
۳. چیزخور
۴. مشوب
۵. زیانبار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسموم
واژگان مترادف و متضاد
۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی ۲. زهرخورده، سمخورده ۳. چیزخور ۴. مشوب ۵. زیانبار
-
مسموم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) زهرخورده ، آلوده به زهر، سمّی .
-
مسموم
لغتنامه دهخدا
مسموم . [ م َ ] (ع ص ) کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث ). زهرداده شده . (از منتهی الارب ). زهرداده . (دهار). زهرخورانیده . || زهرخورده . (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده . کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج ). || زهردار: طعام مسموم ؛ طعام که ز...
-
مسموم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] masmum ۱. زهرآلود.۲. دارای اثرات زیانبار و ناخوشایند: فضای مسموم سیاسی.
-
واژههای مشابه
-
مسموم شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دچار مسمومیت شدن ۲. آلوده شدن، سمی شدن، زهرآلود شدن
-
مسموم کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زهرآلود کردن، زهرآگین کردن، سمی کردن ۲. زهر خوراندن
-
مسموم شدن
لغتنامه دهخدا
مسموم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خوردن . به زهر کشته شدن . (ناظم الاطباء). چیز خورانیده شدن . || از اثر یک ماده ٔ سمی دچار قی و اسهال و سردرد و سرگیجه شدن . مسمومیت یافتن . و رجوع به مسمومیت شود.
-
مسموم کردن
لغتنامه دهخدا
مسموم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زهر کشتن . زهر خورانیدن . (ناظم الاطباء). چیزخور کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ورجوع به چیزخور کردن شود.
-
مسموم کننده
لغتنامه دهخدا
مسموم کننده . [ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که ایجاد مسمومیت کند. که زهر خوراند یا در بدن درآورد. || دارای اثر سم . که ورودش در بدن حیوان یا انسان یا گیاه ایجاد مسمومیت کند.- هوای مسموم کننده ؛ هوای آلوده به گازها و مواد سمی ، از قبیل اکسید ...
-
مسموم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سم
-
بخار یادمه مسموم کننده
دیکشنری فارسی به عربی
بخار العفن
-
واژههای همآوا
-
مثموم
لغتنامه دهخدا
مثموم . [ م َ ] (ع ص ) بیت مثموم ؛ خانه ٔ پوشیده از گیاه یز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه ٔ پوشیده شده از گیاه یز که بتازی ثُمام گویند. (ناظم الاطباء).
-
مث موم
لهجه و گویش تهرانی
نرم ،بی اراده،تحت تسلط