کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسمن
/mosamman/
معنی
۱. فربه؛ چاق.
۲. چرب؛ پرروغن.
۳. (اسم) = مسما۱
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پروار، چاق، سمین، فربه
۲. چرب، پرچربی ≠ لاغر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسمن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پروار، چاق، سمین، فربه ۲. چرب، پرچربی ≠ لاغر
-
مسمن
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ مَّ) [ ع . ] (ص .) چاق ، فربه .
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی طعام . (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول فارسی معمولاً مسما گویند. و رجوع به مسما شود.
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م ِ ] (ع ص ) فربه کننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مقابل مهزل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || چرب کننده طعام را به روغن . || خنک کننده . || روغن توشه دهنده . (از منتهی الارب ).
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ م َ ] (ع ص ) فربه از روی خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ).
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) فربه خلقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || آن که روغن بسیار دارد. (ناظم الاطباء). ج ، مسمنون .
-
مسمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosamman ۱. فربه؛ چاق.۲. چرب؛ پرروغن.۳. (اسم) = مسما۱
-
واژههای همآوا
-
مثمن
واژگان مترادف و متضاد
۱. هشتتایی، هشترکنی ۲. هشتلا ۳. هشتگوشه ۴. ارزیابیشده، قیمتگذاریشده
-
مثمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosamman ۱. (ادبی) در عروض، ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد.۲. (اسم) (ریاضی) [قدیمی] هشتگوشه.۳. [قدیمی] هشتتایی.۴. [قدیمی] گرانبها؛ باارزش.
-
مثمن
فرهنگ فارسی معین
(مُ ثَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هشت تایی ، هشت گوشه . 2 - فروخته شده .
-
مثمن
لغتنامه دهخدا
مثمن . [ م ُ م َ ] (ع ص ) گرانمایه و قیمتی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مثمن
لغتنامه دهخدا
مثمن . [ م ُ ث َم ْ م َ ] (ع ص ) هشت شده . هشت تا شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارای هشت رکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || هشت سو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث ) (آنندراج ). نزد مهندسین...
-
مثمن
لغتنامه دهخدا
مثمن . [ م ُ ث َم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که چیزهای هشت سو و هشت گوشه می سازد. (ناظم الاطباء).