کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسمغان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسمغان
/masmoqān/
معنی
مهمغان؛ بزرگ مغان؛ موبد موبدان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسمغان
فرهنگ فارسی معین
(مَ مُ یا مَ) [ معر. ] بزرگ مغان ، موبد موبدان .
-
مسمغان
لغتنامه دهخدا
مسمغان . [ م َ م ُ ] (اِ مرکب ) (از: مَس (مه )، بزرگ + مغا ج ِ مُغ). بزرگ مغان . (تاریخ سیستان ص 319). عنوان بزرگترین پیشوای دینی در آئین زرتشتی . (خرده اوستا ص 165). رئیس المجوس . (التفهیم ص 258). مصمغان . (سبک شناسی ج 3 ص 75).
-
مسمغان
لغتنامه دهخدا
مسمغان . [ م َ م ُ ] (اِخ ) لقب ارمائیل وزیر ضحاک . این لقب را فریدون به وی داد. (از التفهیم ص 258) : و ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ...پس افریدون او را آزاد کرد و بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد، یعنی مه مغان . (از...
-
مسمغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] masmoqān مهمغان؛ بزرگ مغان؛ موبد موبدان.
-
واژههای همآوا
-
مصمغان
لغتنامه دهخدا
مصمغان . [ م َ م َ ] (اِخ ) مسمغان . لقبی که فریدون پس از گرفتن و بند کردن ضحاک به ارمائیل یکی از دو خوالیگر او که جوانان را از کشتن رها می ساخت داد و دماوند را تیول او گردانید و بر تخت زر نشانیدش . (ترجمه ٔ آثارالباقیه ص 298). || این نام بعدها لقب ع...
-
جستوجو در متن
-
مس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: mas] [قدیمی] mas مه؛ بزرگ؛ مهتر: مسمُغان.
-
مصمغان
لغتنامه دهخدا
مصمغان . [ م َ م َ ] (اِخ ) مسمغان . لقبی که فریدون پس از گرفتن و بند کردن ضحاک به ارمائیل یکی از دو خوالیگر او که جوانان را از کشتن رها می ساخت داد و دماوند را تیول او گردانید و بر تخت زر نشانیدش . (ترجمه ٔ آثارالباقیه ص 298). || این نام بعدها لقب ع...
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او...
-
س
لغتنامه دهخدا
س . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را ش...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...